صواعلغتنامه دهخداصواع . [ ص ِ ] (ع اِ) جام بزرگ که در وی آب خورند. || پیمانه . (منتهی الارب ). رجوع به صاع شود.
صواعلغتنامه دهخداصواع . [ ص ُ ] (ع اِ) جام . ج ، صیعان . (منتهی الارب ). || جام بزرگ که در وی آب خورند. جای آب . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). || پیمانه . (منتهی الارب )
ثواءلغتنامه دهخداثواء. [ ث َ ] (ع مص ) ایستادن . اقامت . مقیم شدن به جائی . ثواءمکان یا بمکان ؛ اقامت دراز کردن در آن . || فرود آمدن به مکانی . || مدفون گردیدن .
سواءلغتنامه دهخداسواء. [ س َ ] (ع ص ، اِ) یکسان . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). برابر. (مهذب الاسماء). راستاراست . برابر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) : سواء لمن خالف هذا الا
سواءلغتنامه دهخداسواء. [ س َ ] (ع مص ) اندوهگین کردن کسی را. || زشت گردیدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
سواعلغتنامه دهخداسواع . [ س ُ ] (اِخ ) نام بت قوم نوح علیه السلام که بصورت زنی بود. (غیاث ) (ترجمان القرآن ). نام بتی ازقبیله ٔ هذیل . (مفاتیح ) (معجم البلدان ) : بت پرست صورتی
صُوَاعَفرهنگ واژگان قرآنجام - پیمانه جهت سنجش وزن وحجم(صواع همان صاع است ، که به معناي پيمانهايست که با آن اجناس را کيل ميکردند ، و صواع پادشاه مصر در آن روز ظرفي بوده که هم در آن آب م
صواعقلغتنامه دهخداصواعق . [ ص َ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صاعقه : یجعلون اصابعهم فی آذانهم من الصواعق حذر الموت . (قرآن 19/2). و حوادث و آفات عارضی چون مار و کژدم ... و صواعق در کمین
صواعق بارلغتنامه دهخداصواعق بار. [ ص َ ع ِ ] (نف مرکب ) صواعق بارنده . آنکه صاعقه ها ببارد : کشتی سلجوقیان برجودی عدل ایستادتا صواعق بار طوفانش ز خنجر ساختند. خاقانی .رجوع به صاعقه و
صُوَاعَفرهنگ واژگان قرآنجام - پیمانه جهت سنجش وزن وحجم(صواع همان صاع است ، که به معناي پيمانهايست که با آن اجناس را کيل ميکردند ، و صواع پادشاه مصر در آن روز ظرفي بوده که هم در آن آب م
صواعقلغتنامه دهخداصواعق . [ ص َ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صاعقه : یجعلون اصابعهم فی آذانهم من الصواعق حذر الموت . (قرآن 19/2). و حوادث و آفات عارضی چون مار و کژدم ... و صواعق در کمین
صواعق بارلغتنامه دهخداصواعق بار. [ ص َ ع ِ ] (نف مرکب ) صواعق بارنده . آنکه صاعقه ها ببارد : کشتی سلجوقیان برجودی عدل ایستادتا صواعق بار طوفانش ز خنجر ساختند. خاقانی .رجوع به صاعقه و
جام آبلغتنامه دهخداجام آب . [ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیمانه . صواع . (ترجمان القرآن میرسید شریف جرجانی ). رجوع به جام شود.