سحمیلغتنامه دهخداسحمی . [ س ُ می ی ] (ص نسبی ) منسوب است به سحمة که بطنی است از تغلبه . (الانساب سمعانی ).
سهمیلغتنامه دهخداسهمی . [ س َ ] (اِ) از نظر تشریح درزی است در استخوانهای جمجمه که از میان درز اکلیلی بر میان سر میرود تا بزاویه ٔ درز لامی ، و آنرا سهمی و سفودی نیز گویند. درزی
صهمیملغتنامه دهخداصهمیم . [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) مهتر شریف . || شتر که بانگ نکند. || شتر بدخوی . || مردی که از مراد خود برنگردد. (منتهی الارب ). آنکه او را هیچ چیز بازنماند از مراد ا
صهمیملغتنامه دهخداصهمیم . [ ص ِ ] (ع ص ، اِ) مهتر شریف . || شتر که بانگ نکند. || شتر بدخوی . || مردی که از مراد خود برنگردد. (منتهی الارب ). آنکه او را هیچ چیز بازنماند از مراد ا
تصهمملغتنامه دهخداتصهمم .[ ت َ ص َ م ُ ] (ع مص ) کار صهمیم کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به صهمیم شود.
تداکولغتنامه دهخداتداکؤ. [ ت َ ک ُءْ ] (ع مص ) گردآمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ازدحام . (تاج العروس ). || زحمت دادن . || راندن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تدافع. (
مهترلغتنامه دهخدامهتر. [ م ِ ت َ ] (ص تفضیلی )بزرگتر. با مقام و منزلت و مرتبت برتر : چو شاه تو بردر مرا کهترندتو را کمترین چاکران مهترند. فردوسی .چنین چیزها از وی [خواجه ] آموخت
شترلغتنامه دهخداشتر. [ ش ُ ت ُ ] (اِ) اُشْتُر، جانوری پستاندار عظیم الجثه از گروه نشخوارکنندگان که خود تیره ای خاص را به وجود می آورد. این پستاندار بدون شاخ است ولی دارای دندان