صرمنجانلغتنامه دهخداصرمنجان . [ ص َ م ِ ] (اِخ ) از قراء ترمذ است و از بلخ به شمار آید و عجمان آن را صرمنکان خوانند. (معجم البلدان ). در منتهی الارب چاپ تهران آن را بفتح میم ضبط کر
صلمنایلغتنامه دهخداصلمنای . [ ] (اِخ )(کسی که ملجاء و مقر برای او نبوده است ) یکی از دو پادشاه مدیان که جدعون او را بقتل رسانید (سفر داوران 8:5-21؛ کتاب مزامیر 83:11). (قاموس کتاب
صرمنجانلغتنامه دهخداصرمنجان . [ ص َ م ِ ] (اِخ ) از قراء ترمذ است و از بلخ به شمار آید و عجمان آن را صرمنکان خوانند. (معجم البلدان ). در منتهی الارب چاپ تهران آن را بفتح میم ضبط کر
صلمنایلغتنامه دهخداصلمنای . [ ] (اِخ )(کسی که ملجاء و مقر برای او نبوده است ) یکی از دو پادشاه مدیان که جدعون او را بقتل رسانید (سفر داوران 8:5-21؛ کتاب مزامیر 83:11). (قاموس کتاب
غلگیلغتنامه دهخداغلگی . [ غ َل ْ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به غله . رجوع به غَلَّه شود : حالا آنچه بحرز درآمده و مردم آنجا قبول دارند واجب غلگی یکساله چهل هزار خروار غله ٔ صدمنی که
ندخلغتنامه دهخداندخ . [ ن َ ] (ع مص ) کوفتن و رسیدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). ندخنا المرکب ساحل کذا؛ صدمناه به . (اقرب الموارد).
گرزهلغتنامه دهخداگرزه . [ گ ُ زَ / زِ ] (اِ) گرز که عربان عمود گویند. (برهان ) : چو من گرزه ٔ سرگرای آورم سرانتان همه زیر پای آورم . فردوسی .خنجر بیست منی گرزه ٔ پنجاه منی کس جز