صدسالهلغتنامه دهخداصدساله . [ ص َ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی مرکب ) دارای صد سال . مرد صدساله ؛ مردی که عمر او به صد سال رسیده است . || (اِ مرکب ) یادبودی بمناسبت صدمین سال تولد یا وفات
صدستونلغتنامه دهخداصدستون . [ ص َ س ُ ] (ص مرکب ) قصر یا خانه ای که دارای ستونهای متعدد باشد : یکی بانگ برزد بخواب اندرون که لرزان شد آن خانه ٔ صدستون .فردوسی .
صهدلغتنامه دهخداصهد. [ ص َ ] (ع مص ) سوختن گرمی آفتاب کسی را. (منتهی الارب ). گرمی آفتاب در کسی اثر کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
winsدیکشنری انگلیسی به فارسیبرنده می شود، پیروزی، برد، فتح، غلبه، پیروز شدن، بردن، غلبه کردن، فتح کردن، فاتحشدن، غلبهیافتن بر، بدست اوردن، تحصیل کردن، تسخیر کردن
صدسالهلغتنامه دهخداصدساله . [ ص َ ل َ / ل ِ ] (ص نسبی مرکب ) دارای صد سال . مرد صدساله ؛ مردی که عمر او به صد سال رسیده است . || (اِ مرکب ) یادبودی بمناسبت صدمین سال تولد یا وفات
صدستونلغتنامه دهخداصدستون . [ ص َ س ُ ] (ص مرکب ) قصر یا خانه ای که دارای ستونهای متعدد باشد : یکی بانگ برزد بخواب اندرون که لرزان شد آن خانه ٔ صدستون .فردوسی .
صهدلغتنامه دهخداصهد. [ ص َ ] (ع مص ) سوختن گرمی آفتاب کسی را. (منتهی الارب ). گرمی آفتاب در کسی اثر کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
پیر صدسالهلغتنامه دهخداپیر صدساله . [ رِ ص َ ل َ / ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پیری که سال عمرش بصد رسیده باشد. || (اِخ ) رجوع به پیر سیصدساله و رجوع به پیر صوفی شود.