صنفدیکشنری عربی به فارسیداغ , داغ ودرفش , نشان , انگ , نيمسوز , اتشپاره , جور , جنس , نوع , مارک , علا مت , رقم , لکه بدنامي , داغ کردن , داغ زدن , خاطرنشان کردن , لکه دار کردن , دسته
صنفدیکشنری عربی به فارسیکالبد شناسي کردن , تشريح کردن , قطعه قطعه کردن , تجزيه کردن , رسته بندي کردن , رده بندي کردن
صنففرهنگ مترادف و متضاد۱. جنس، نوع ۲. رسته، سنخ، طبقه، فرقه، قسم ۳. پیشه، حرفه ۴. دسته، رده، کلاس، گونه
سندیکافرهنگ فارسی عمید / قربانزادهانجمنهای صنفی که به منظور حفظ حقوق و منافع مشترک افراد یک صنف تشکیل شود مانند سندیکای کارگران.
طبقات اجتماعلغتنامه دهخداطبقات اجتماع . [ طَ ب َ ت ِ اِ ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مردمی که از نظر وضع اجتماعی و اقتصادی با هم متفاوتند. مقریزی در رساله ٔ اغاثةالامة بکشف الغمة طبقا
گونهلغتنامه دهخداگونه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) عارض و رخساره که به عربی خد گویند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). مجازاً رخسار و چهره را