صندقلغتنامه دهخداصندق . [ ص َ دُ ] (ع اِ) مخفف صَندوق که در عربی صُندوق و در فارسی بفتح اول متداول است : دخت ظهور غیب احد احمدناموس حق و صندق اسرارش . ناصرخسرو.رجوع به صندوق شود
صندقیسلغتنامه دهخداصندقیس .[ ] (معرب ، اِ) اُسرَنج . (فهرست مخزن الادویه ) سندوقس . رجوع به اسرنج شود.
صندقیسلغتنامه دهخداصندقیس .[ ] (معرب ، اِ) اُسرَنج . (فهرست مخزن الادویه ) سندوقس . رجوع به اسرنج شود.
پالکیفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدو صندق چوبی روباز که سابقاً به دو پهلوی اسب یا قاطر میبستند و دو تن مسافر در آن مینشستند؛ کجاوۀ بیسقف.
حقیریلغتنامه دهخداحقیری . [ ح َ ] (اِخ ) نام شاعری از ترکان عثمانی است از مردم قصبه ٔ صندقلی . وی به بروسه هجرت کرد و بطریقه ٔ خلوتیه گرائید و در 1186 هَ . ق . بدانجا درگذشت . (ی
دختلغتنامه دهخدادخت . [ دُ ] (اِ) مخفف دختر. (جهانگیری ) (برهان ) (غیاث اللغات ) (لغت محلی شوشتر). دختر. (از آنندراج ). فرزند ماده . (یادداشت مؤلف ). بنت . سلیلة. (منتهی الارب