صناعتلغتنامه دهخداصناعت . [ ص ِع َ ] (ع اِ) پیشه . کار. (غیاث اللغات ). پیشه . (منتهی الارب ). کار. (مهذب الاسماء). حرفه . صنعت . ج ، صناعات : هر کجا مردی یا زنی در صناعتی استاد
صناعت کردنلغتنامه دهخداصناعت کردن . [ ص ِع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مهارت نمودن . استادی نشان دادن چنانکه بر حریف پیروز شود. غالب آمدن : چودر بازی صناعت کرد بهرام ز عرصه ، شاه بیرون رفت
صناعت ورلغتنامه دهخداصناعت ور. [ ص ِ ع َ وَ ] (ص مرکب ) پیشه ور. هنرمند. آنکه صنعتی داند : و از هر جنس صناعتوران که اندر لشکر به کار آیند مهیا کرد. (تاریخ بخارا ص 84). رجوع به صناعت
حرف صناعتلغتنامه دهخداحرف صناعت . [ ح َ ف ِ ص ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرف حرفت . رجوع به حرف حرفت شود.
صناعةدیکشنری عربی به فارسیسيستم صنعتي , صنعت گرايي , صنعت , صناعت , پيشه و هنر , ابتکار , مجاهدت , ساختن , جعل کردن , توليد کردن , ساخت , مصنوع , توليد
صناعت کردنلغتنامه دهخداصناعت کردن . [ ص ِع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مهارت نمودن . استادی نشان دادن چنانکه بر حریف پیروز شود. غالب آمدن : چودر بازی صناعت کرد بهرام ز عرصه ، شاه بیرون رفت
صناعت ورلغتنامه دهخداصناعت ور. [ ص ِ ع َ وَ ] (ص مرکب ) پیشه ور. هنرمند. آنکه صنعتی داند : و از هر جنس صناعتوران که اندر لشکر به کار آیند مهیا کرد. (تاریخ بخارا ص 84). رجوع به صناعت
حرف صناعتلغتنامه دهخداحرف صناعت . [ ح َ ف ِ ص ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حرف حرفت . رجوع به حرف حرفت شود.
صناعاتفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= صناعت صناعات خمس (پنجگانه): (منطق) مجموع صنعتهای برهان، جدل، خطابه، مغالطه، و شعر.