صنادیقلغتنامه دهخداصنادیق . [ ص َ ] (ع اِ) ج ِ صندوق : و صنادیق مصاحف بمیان صحن می آوردند ومصاحف را در دست و پا می انداخت و صندوقها را آخر اسبان می ساخت . (جهانگشای جوینی ). رجوع
صنادیدلغتنامه دهخداصنادید. [ ص َ ] (ع ص ، اِ) مهتران . بزرگان . (غیاث اللغات ). بزرگان . اشراف . شجعان . اجواد. حُلَماء. ج ِ صِندید : کجا شدند صنادید و سرکشان قریش ز منکران که بر
بنادیقلغتنامه دهخدابنادیق . [ ب َ] (ع اِ) ج ِ بندوق ، بمعنی تفنگ . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به بندق و به بندوق شود.
عبدالرحمانلغتنامه دهخداعبدالرحمان . [ ع َ دُرْ رَ ] (اِخ ) ابن احمد الصنادیقی الشافعی وی از فقهاء بود از تألیفات اوست : شرح البردة. شرح الشمائل . وی به سال 1164 هَ . ق . به دمشق درگذ
صندوقفرهنگ انتشارات معین(صَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جعبة بزرگ فلزی یا چوبی که کالای نفیس را در آن گذارند. 2 - محل دریافت یا پرداخت پول در بانک یا هر ادارة دیگر. ج . صنادیق . ؛ ~ پست صندوق
صنادیدلغتنامه دهخداصنادید. [ ص َ ] (ع ص ، اِ) مهتران . بزرگان . (غیاث اللغات ). بزرگان . اشراف . شجعان . اجواد. حُلَماء. ج ِ صِندید : کجا شدند صنادید و سرکشان قریش ز منکران که بر
حارثلغتنامه دهخداحارث . [ رِ ] (اِخ ) نام یکی از صنادید عرب است که شیطان به نام سراقه او را بجنگ تحریض کرد : چونکه حارث با سراقه گفت این از عتابش خشمگین شد آن لعین .مولوی .
رأساً برأسلغتنامه دهخدارأساً برأس . [ رَءْ سَن ْب ِ رَءْس ْ ] (ع ق مرکب ) سربسر. (شرفنامه ٔ منیری ).- رأساًبرأس کردن ؛ سربسر کردن : و مشاهیر قروم و صنادید شام و روم با ایشان از ب