صمحمحلغتنامه دهخداصمحمح . [ ص َ م َ م َ ] (ع ص ) مرد سخت و درشت و توانا [ ی ] گرداندام کوتاه بالا. (از منتهی الارب ). سخت دراز. (مهذب الاسماء). || مرد رفته موی پیش سر. || مرد ستر
صمحمحیلغتنامه دهخداصمحمحی . [ ص َ م َ م َ ] (ع ص ) مرد سخت و درشت و توانا [ ی ] گرداندام کوتاه بالا . (منتهی الارب ). الرجل الشدید المجتمع الالواح . (اقرب الموارد). || مرد رفته مو
تمحمحلغتنامه دهخداتمحمح . [ ت َ م َ م ُ ] (ع مص ) جای گرفتن و فرود آمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبحبح .(اقرب الموارد). || نزدیک زادن رسیدن زن .(منتهی الارب ). نزدیک شدن
صحيحدیکشنری عربی به فارسیدرست , صحيح , صحيح کردن , اصلا ح کردن , تاديب کردن , شايسته , چنانکه شايد وبايد , مناسب , مربوط , بجا , بموقع , مطبوع , راست , پابرجا , ثابت , واقعي , حقيقي , ر
صمحمحیلغتنامه دهخداصمحمحی . [ ص َ م َ م َ ] (ع ص ) مرد سخت و درشت و توانا [ ی ] گرداندام کوتاه بالا . (منتهی الارب ). الرجل الشدید المجتمع الالواح . (اقرب الموارد). || مرد رفته مو
تمحمحلغتنامه دهخداتمحمح . [ ت َ م َ م ُ ] (ع مص ) جای گرفتن و فرود آمدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تبحبح .(اقرب الموارد). || نزدیک زادن رسیدن زن .(منتهی الارب ). نزدیک شدن
اصيلدیکشنری عربی به فارسیصحيح , معتبر , درست , موثق , قابل اعتماد , خالص , اصل , اصلي , واقعي , حقيقي , اصيل , خوش جنس , باتجربه , کارديده
صحيحدیکشنری عربی به فارسیدرست , صحيح , صحيح کردن , اصلا ح کردن , تاديب کردن , شايسته , چنانکه شايد وبايد , مناسب , مربوط , بجا , بموقع , مطبوع , راست , پابرجا , ثابت , واقعي , حقيقي , ر