صماملغتنامه دهخداصمام . [ ص َ ] (ع اِ) بلای سخت . و فی المثل : صمی صمام ؛ ای زیدی یا داهیه . || و قول آنان صمام صمام ؛یعنی در سکوت خویشتن را کر نمودند. (منتهی الارب ).
صماملغتنامه دهخداصمام . [ ص ِ ] (ع اِ) سربند قارورة. (منتهی الارب ). آنچه سر شیشه استوار کند. (مهذب الاسماء). سربند دوات . (زمخشری ).
سماملغتنامه دهخداسمام . [ س َ / س ِ ] (ع اِ) سمام الانسان ؛ دهان مردم . || هر دو سوراخ بینی . || سوراخ گوش انسان . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
سماملغتنامه دهخداسمام . [ س َ ] (ع اِ) نوعی از خطاف . (ناظم الاطباء). || (ص ) سبک و سریع از هر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
شمائملغتنامه دهخداشمائم . [ ش َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ شمیمة. خوش بوهایی که بوییده شوند. (از آنندراج ) (از غیاث ).
شماملغتنامه دهخداشمام . [ ش َم ْ ما ] (ع اِ) نوعی از خربزه ٔ کوچک که خطهای سرخ و سبز و زرد دارد و بسیار خوشبو و به فارسی دستنبوی گویند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دستنبو. شمامه . (یادداشت مؤلف ). دستنبویه است . (اختیارات بدیعی ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
ذوالعقیصتینلغتنامه دهخداذوالعقیصتین . [ ذُل ْ ع َ ص َ ت َ ] (ع ص مرکب ) خداوند دو گیسو. ذوالغدیرتین . || (اِخ ) لقب صمام یا ضمام بن ثعلبة از بنی سعدبن بکر، صحابی است و او با وفدی از قوم خویش بخدمت رسول شد و مسلمانی پذیرفت و پس از حدیثی طویل در آخر گفت ، آمنت بما جئت به والذی بعثک بالحق لاازید علیهن
اصماملغتنامه دهخدااصمام . [ اِ ] (ع مص ) اصمام مرد؛ بسته شدن گوش کسی و گرانی شنوایی او. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). کر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || کر کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 13) (منتهی الارب )