عصمةلغتنامه دهخداعصمة. [ ع ِ ص َ م َ ] (ع اِ) ج ِ عِصمة. (اقرب الموارد). جج ِ عِصْمة و عُصْمة. (منتهی الارب ). رجوع به عصمة شود.
عسمةلغتنامه دهخداعسمة. [ ع َ م َ ] (ع اِ) یک خوردنی ، هرچه باشد. (منتهی الارب ). أکلة. (اقرب الموارد): ماذاق الا عسمة؛ نچشید مگر یک خوردنی را. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب
عصمةلغتنامه دهخداعصمة. [ ع ِ م َ ] (اِخ ) دختر محمدبن رشیدالدین دختر شمس ابرقوهی . از زنان محدث بود. و در رجب سال 711 هَ .ق . متولد شد و عمری طولانی کرد. طاووسی بعضی کتب حدیث را
عصمةلغتنامه دهخداعصمة. [ ع ِ م َ ] (اِخ ) مکنی به ابوحکیمة و مشهوربه عصمة البصری . محدث است . رجوع به ابوحکیمة شود.
اتمهلاللغتنامه دهخدااتمهلال .[ اِ م ِ ] (ع مص ) دراز و راست و سخت گردیدن . (منتهی الارب ). || راست شدن . راست ایستادن . تمام قدشدن . || آرمیدن . || سست شدن .
heliotropeدیکشنری انگلیسی به فارسیهلیوتروپ، گل افتاب گردان، گل افتاب پرست، ارغوانی روشن، یشم ختایی، سرخ ژاسب، افتاب گرای
اصماملغتنامه دهخدااصمام . [ اِ ] (ع مص ) اصمام مرد؛ بسته شدن گوش کسی و گرانی شنوایی او. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط). کر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (تاج ا
حجناءلغتنامه دهخداحجناء. [ ح َ ] (اِخ ) ابن جریر. وی از پدر خود روایت کند و ابوالخطاب زراری از وی روایت کرده است که حجناء گفت : بپدرم گفتم : ای پدر هیچ قوم را هجا نگفتی مگر ایشان
اتمهلاللغتنامه دهخدااتمهلال .[ اِ م ِ ] (ع مص ) دراز و راست و سخت گردیدن . (منتهی الارب ). || راست شدن . راست ایستادن . تمام قدشدن . || آرمیدن . || سست شدن .