صمادحلغتنامه دهخداصمادح . [ ص ُ دِ ] (اِخ ) التجیبی . از بنی تحبیب و جد خاندان صمادحی است که فرزندان او در مریه ٔ اندلس به هنگام ملوک الطوائف ملکی داشتند. (الاعلام زرکلی ص 435).
صمادحلغتنامه دهخداصمادح . [ ص ُ دِ ] (ع ص ، اِ) خالص از هر چیزی . || روزگرم و سخت . (منتهی الارب ). رجوع به صُمادِحی ّ شود.
صمادحیلغتنامه دهخداصمادحی . [ ص ُ دِ حی ی ] (ع ص ، اِ) خالص از هر چیزی . رجوع بصُمادِح شود. || روز گرم و سخت . رجوع به صُمادِح شود. || شیر بیشه . || راه واضح و پیدا. (منتهی الارب
صرادحیلغتنامه دهخداصرادحی . [ ص ُ دِ / ص ُ دَ حی ی ] (ع ص ) ضرب صرادحی ؛ ضرب سخت و نمایان . (منتهی الارب ).
صماحلغتنامه دهخداصماح . [ ص ُ ] (ع ص ، اِ) خوی بدبوی . || گند بغل . || داغ . || جانوری است مانند گربه که پشم بد دارد. دابة دون الوبر. (اقرب الموارد). || پیه گداخته که دواء بر شک
صمادحیلغتنامه دهخداصمادحی . [ ص ُ دِ حی ی ] (ع ص ، اِ) خالص از هر چیزی . رجوع بصُمادِح شود. || روز گرم و سخت . رجوع به صُمادِح شود. || شیر بیشه . || راه واضح و پیدا. (منتهی الارب
معتصملغتنامه دهخدامعتصم . [ م ُ ت َ ص ِ ] (اِخ ) ابن صمادح . رجوع به ابویحیی محمدبن معن بن محمدبن احمد صمادح و اعلام زرکلی ج 3 ص 990 و قاموس الاعلام ترکی شود.
ابویحییلغتنامه دهخداابویحیی . [ اَ بو ی َ یا ] (اِخ ) محمدبن معن بن محمدبن احمد صمادح منعوت به معتصم تجیبی صاحب المریه و بجایه و صمادحیه از بلاد اندلس . جدّ او محمدبن احمدبن صمادح
خالصلغتنامه دهخداخالص . [ ل ِ ] (ع ص ) ساده . بی آمیغ. (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ناب . صِرف . بَحت . مَحض . صافی . بی غش . سارا : دلت همانازنگار معصیت داردبه آب
شیرلغتنامه دهخداشیر. (اِ) حیوانی چارپا و سَبُع و درنده از نوع گربه که به تازی اسد گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف که به عربی اسد گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). ژی