صلفحادلغتنامه دهخداصلفحاد. [ ] (اِخ ) (بکر) یکی از اجداد منسی است که در دشت فوت کرده جز چند دختر از او باقی نماند، علیهذا امر شد که همان دختران وارث او شوند. در صورتی که خود را به
صلحاًلغتنامه دهخداصلحاً. [ ص ُ حَن ْ ] (ع ق ) اشغال مکانی را از روی سازش مقابل عنوة. گرفتن چیزی را از کسی به رضامندی بدون جنگ و ستیز. انجام کاری با رضایت خاطر.
حجلهلغتنامه دهخداحجله . [ ح َ ج َ ل َ ] (اِخ ) یکی از دختران صلفحاد بود. سفر اعداد26: 33 و 27: 1 و 36: 11 یوشع 17:3 (قاموس کتاب مقدس ).
ترصاهلغتنامه دهخداترصاه . [ ت ِ ] (اِخ ) (شادی ) اول : یکی از شهرهای کنعانیان بود که یوشع متصرف شده به اَسباط بنی اسرائیل داد (صحیفه ٔ یوشع 12:24) و تا پنجاه سال پایتخت مملکت شما