صلح جوئیلغتنامه دهخداصلح جوئی . [ ص ُ ] (حامص مرکب ) آشتی خواهی . صلح طلبی . رجوع به صلح طلبی ، صلح جو و صلح شود.
صلحجوییفرهنگ مترادف و متضادآرامش، آشتیجویی، آشتیخواهی، سازشکاری، سازشگری، صلحطلبی، مسالمت، مسالمتجویی، مسالمتطلبی، ملایمت ≠ جنگطلبی، ستیزهخواهی
صلح طلبیلغتنامه دهخداصلح طلبی . [ ص ُ طَ ل َ ] (حامص مرکب ) آشتی خواهی . صلح جوئی . رجوع به صلح جو، صلح طلب و صلح شود.
مسالمت جوئیلغتنامه دهخدامسالمت جوئی . [ م ُ ل َ / ل ِ م َ ] (حامص مرکب ) مسالمت خواهی . جویا بودن از سلم و آشتی . صلح جوئی .
سلملغتنامه دهخداسلم . [س ِ ] (ع اِ) آشتی و صلح که در مقابل جنگ است . (برهان ). آشتی . (جهانگیری ). صلح و آشتی . (غیاث ) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). سَلم . (منتهی الارب ) : چ
آشتیلغتنامه دهخداآشتی . (اِ) (از پهلوی آشتیه ) دوستی از نو کردن . ترک جنگ . رنجشی را از کسی فراموش کردن . صلح . مصالحه . سلم . مسالمه . موادعه . هدنه . مهادنه . سازش . مقابل جنگ
کارلغتنامه دهخداکار. (اِ) آنچه از شخص یا چیزی صادر گردد و آنچه شخص خود را بدان مشغول سازد و فعل و عمل وکردار. (ناظم الاطباء). آنچه کرده و بجا آورده شود که الفاظ دیگرش عمل و فعل