صلحاءلغتنامه دهخداصلحاء. [ ص ُ ل َ ] (ع ص ، اِ) صلحا. ج ِ صلیح ، بمعنی صالح : قاضی مکران را با چند تن از صلحا و اعیان رعیت به درگاه فرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 242).زیشان بهر اقلیم یکی بنده و بابی است کو را به صلاح گُرُهی کز ص
سلعاءلغتنامه دهخداسلعاء. [ س َ ] (ع ص ) مؤنث اسلع، زن کفیده پای . (ناظم الاطباء). || زن برص زده . (ناظم الاطباء).
شلحاءلغتنامه دهخداشلحاء. [ ش َ ] (ع ص ، اِ) شلحا. تیغ تیز. ج ، شُلح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). تیغ تیز و آن به سبب اسم آلت بودنش مؤنث آمده است . (از اقرب الموارد). رجوع به شلحی شود.
صلحاًلغتنامه دهخداصلحاً. [ ص ُ حَن ْ ] (ع ق ) اشغال مکانی را از روی سازش مقابل عنوة. گرفتن چیزی را از کسی به رضامندی بدون جنگ و ستیز. انجام کاری با رضایت خاطر.
ابوملزلغتنامه دهخداابوملز. [ اَ م َ ل ِ ] (اِخ ) الأزدی الحدانی . یکی از صلحاء ازد. و به زمان عثمان بمدینه شد. (الکنی للبخاری ).
پورنلغتنامه دهخداپورن . [ ن َ ] (اِخ ) و اما نهرنلن بر تامران هنسمارگ سموهک پورن گذرد و ایشان همگی صلحاء و پاکان از شرّند. (ماللهند بیرونی ص 131).
عدیلغتنامه دهخداعدی . [ ع َ دی ی ] (اِخ ) ابن ثابت الانصاری . از علماء امامیه و از صلحاء شیعه ٔ عصر خود بود به سال 116 هَ . ق . به کوفه درگذشت مولد او نیز به کوفه بود. (از اعلام زرکلی ).
نصحاءلغتنامه دهخدانصحاء. [ ن ُ ص َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نصیح به معنی پنددهنده است . (از آنندراج ) (از متن اللغة). رجوع به نصیح شود: و صلحاء واعظان و نصحاء مذکران . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 119).
قدسیانلغتنامه دهخداقدسیان . [ ق ُ ] (اِ) ج ِ قدسی . فرشتگان و صلحاء و اولیأاﷲ و روحانیان . (آنندراج ) : صبحدم از عرش می آمد خروشی عقل گفت قدسیان گوئی که شعر حافظ از بر میکنند. حافظ.در بارگاه قدس که جای ملال نیست سرهای قدسیان همه