صلبیلغتنامه دهخداصلبی . [ ص ُ ] (ص نسبی ) منسوب به صلب که بطنی است از بنی سامة. (از الانساب سمعانی ).
صلبیلغتنامه دهخداصلبی . [ ص ُ ] (ص نسبی ) منسوب به صلب . اَبی . پدری . مقابل بطنی و امی : برادر صلبی ؛ برادر پدری . برادر صلبی و بطنی ؛ برادر ابوینی ، برادر پدری و مادری .
صلبیلغتنامه دهخداصلبی .[ ص ُل ْ ل َ بی ی ] (ع اِ) صُلَّب . سنگ فسان . سنگی که بدان جلا دهند. (منتهی الارب ). رجوع به صُلَّبیَّة شود.
صلبیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [مجاز] ویژگی خواهران یا برادرانی که فقط از جانب پدر مشترک باشند.۲. مربوط به پدر.۳. مربوط به یک نسل.
سلبیلغتنامه دهخداسلبی . [ س َ با ] (ع ص ، اِ) ج ِ سلیب ، به معنی ربوده عقل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به سلب شود.
سلبیلغتنامه دهخداسلبی . [ س َ ] (اِ) گل مریم . (گل گلاب ). || (ص نسبی ) منسوب به سلب . (از فرهنگ فارسی معین ).
صُلبی مغناطیسیmagnetic rigidityواژههای مصوب فرهنگستانخصوصیتی در شارة رسانا که بهواسطة آن نیروهای بازگرداننده در میدان مغناطیسی از جابهجایی محوری جلوگیری میکنند
صلبیةلغتنامه دهخداصلبیة. [ ص ُ بی ی َ ] (ع اِ) نام پرده ٔ هفتم از هفت پرده ٔ چشم که اندرون همه ٔ پرده ها است . (غیاث اللغات ). طبقه ای از هفت طبقه ٔ چشم که منشاء آن اطراف غشاء صل
صلبیةلغتنامه دهخداصلبیة. [ ص ُل ْ ل َ بی ی َ ] (ع اِ) سنگ فسان . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به صُلَّبی ّ شود.
صلبیةلغتنامه دهخداصلبیة. [ ص ُ بی ی َ ] (ع اِ) نام پرده ٔ هفتم از هفت پرده ٔ چشم که اندرون همه ٔ پرده ها است . (غیاث اللغات ). طبقه ای از هفت طبقه ٔ چشم که منشاء آن اطراف غشاء صل
صلبیهفرهنگ انتشارات معین(صُ بِ یَّ) [ ع . صلبیة ] (اِ.) سفیدی چشم ، پرده ای سفید و کدر در چشم که از الیاف محکم ساخته شده و قسمت اعظم کرة چشم را احاطه کرده است .
ذات الصلبیة والمشیمةلغتنامه دهخداذات الصلبیة والمشیمة. [ تُص ْ ص ُ بی ی َ ت ِ وَل ْ م َ م َ ] (ع اِ مرکب ) رَمش که شامل دو پرده ٔ صلبیه و مشیمیه شود.
قرنیهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهبخشی از پردۀ صلبیه که در جلو چشم قرار دارد و کاملاً شفاف است و نور را بهسهولت از خود عبور میدهد.