صقلابلغتنامه دهخداصقلاب . [ ص َ / ص ِ ] (اِخ ) کلمه ٔ معرب است و صَقلَب و بندرت صَقلاب و نیز سَقلاب یا صِقلاب آمده است . جمع آن صَقالِبَه . این کلمه بدون شک مأخوذ از کلمه ٔ یونا
صقلابلغتنامه دهخداصقلاب . [ ص ِ ] (ع ص ) بسیارخوار. || سپید. || سرخ . || سرسخت . || شتر سخت خوار. (منتهی الارب ).
سقلابلغتنامه دهخداسقلاب . [ س َ ] (اِخ ) نام پسر دوم یافث بن نوح (ع ) بوده که بعد از چین متولد شده ، پس از او کماری که پسر سوم بود، پس از او روس پسر چهارم ، پس از او غز که پسر پن
سقلابلغتنامه دهخداسقلاب . [ س َ ] (اِخ ) ولایتی است از ترکستان به منتهای بلاد شمالی قریب روم مردم آنجا سرخ رنگ باشند و با ضم خطاست . (آنندراج ) (غیاث ). ولایتی است از روم و به ای
صقلابیلغتنامه دهخداصقلابی . [ ص َ / ص ِ ] (ص نسبی ) نسبت است به صقلاب . رجوع به صقلاب شود.- موی صقلابی ؛ موی بور.- روی صقلابی ؛ سفید و سرخ .
صلابةلغتنامه دهخداصلابة. [ ص َ ب َ ] (ع اِ) در فرهنگ آنندراج و ناظم الاطباء بمعنی صلایة آمده است . رجوع به صلایة شود.
صقلابیلغتنامه دهخداصقلابی . [ ص َ / ص ِ ] (ص نسبی ) نسبت است به صقلاب . رجوع به صقلاب شود.- موی صقلابی ؛ موی بور.- روی صقلابی ؛ سفید و سرخ .
یزیدلغتنامه دهخدایزید. [ ی َ ] (اِخ ) ابن محمدبن صقلاب ، مکنی به ابوبکر و معروف به ابن صقلاب ، شاعر و کاتب اندلسی و در غزل استاد و در ادب نامور بود. همتی بی مانند داشت . مرگ یزی
خردابلغتنامه دهخداخرداب . [ خ ُ ] (اِخ ) نام شهری بوده در صقلاب . شهری بزرگ است [ از صقلاب ] و مستقر پادشاه است . (حدود العالم ).