صقرةلغتنامه دهخداصقرة. [ ص َ رَ ] (ع اِمص ) سخت نرم تابش آفتاب . (منتهی الارب ). تبش آفتاب و سختی آن . (مهذب الاسماء). || (مص ) گرمای آفتاب در کسی اثر کردن . (تاج المصادر بیهقی
صقرةلغتنامه دهخداصقرة. [ ص َ ق َ رَ ] (ع اِ) آب باقی مانده در حوض که شاشیده باشند در آن سگان و روباهان . (منتهی الارب ).
ثغرةلغتنامه دهخداثغرة. [ ث ُ رَ ] (ع اِ) موی بغل . || مغاکچه ٔ سینه ٔ شتر که جای نحر است . || مغاک سینه و چال گردن . مغاک گلو و چنبر گردن . مغاکی که میان سینه و شکم باشد. (غیاث
صغرةلغتنامه دهخداصغرة. [ ص ِ رَ ] (ع ص ) کوتاه تر: یقال : انا من صغرتهم ؛ ای اصغرهم و کذا انا من الصغرة. (منتهی الارب ).
صخرةدیکشنری عربی به فارسیتخته سنگ , سنگ , گرداله , تکان نوساني دادن , جنباندن , نوسان کردن , تخته سنگ يا صخره , سنگ خاره , صخره , جنبش , تکان
صقردیکشنری عربی به فارسیقوش , شاهين , باز , توپ قديمي , بابازشکار کردن , دوره گردي کردن , طوافي کردن , جار زدن و جنس فروختن , فروختن
تکریزلغتنامه دهخداتکریز. [ ت َ ] (ع مص ) افتادن پرهای باز: کرزالبازی تکریزاً (مجهولاً)؛ افتاد پرهای آن باز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و عبارة الاساس : کرزا
توشلغتنامه دهخداتوش . [ ت َ وَ / وِ ] (اِمص ، اِ) تبش و تابش و حرارت و گرمی .(ناظم الاطباء). تبش . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا): التمشی ؛ رفتن توش شراب و آنچه بدان ماند در اندامها
بضلغتنامه دهخدابض . [ ب َض ض ] (ع ص ، اِ) مرد تنگ پوست آگنده گوشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || شیر ترش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنن
ماستلغتنامه دهخداماست . (اِ) معروف است که جغرات باشد و بعضی جغرات چکیده را و بعضی دیگر مایه ای که بر شیر زنند ماست گویند. (برهان ). جغرات و گویند جغرات چکیده و گویند مایه ای که
صقرلغتنامه دهخداصقر. [ ص َ ] (ع اِ) چرغ . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). چرخ . || هر مرغ شکاری از باز و شاهین و جز آن . ج ، اَصقُر، صُقور، صُقورَة، صِقار، صِقارَ