صفی الملکلغتنامه دهخداصفی الملک . [ ص َ یُل ْ م ُ ] (اِخ ) مکنی به ابوالمکارم . رجوع به ابوالمکارم صفی الملک شود.
صفی الدین اردبیلیلغتنامه دهخداصفی الدین اردبیلی . [ ص َ یُدْ دی ن ِ اَ دَ ] (اِخ ) جد سلاطین صفویه است . حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده آرد: وی مردی صاحب وقت بود و قبولی عظیم داشت . (تاریخ گزید
صفی الدینلغتنامه دهخداصفی الدین . [ ص َ یُدْ دی ] (اِخ ) رجوع به صفی الدین محمودبن ابی بکر ارموی شود.
قارورهلغتنامه دهخداقاروره . [ رو رَ ] (ع اِ) شیشه . (ترجمان عادل بن علی ). قرابه . پیاله . (دهار). || آنچه در آن می و مانند آن باشد عموماً. (منتهی الارب ). ظرفی که در آن می و سرکه
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن یحیی بن سعید ملقب به بدیعالزمان همدانی و مکنی به ابوالفضل . یاقوت در معجم الادباء(چ مارگلیوث ج 1 ص 94 ببعد) آرد: ابوشجاع شیر
اسامةلغتنامه دهخدااسامة. [ اُ م َ ] (اِخ ) ابن مرشدبن علی بن مقلدبن نصربن منقذ الکنانی و الکلبی الشیزری الملقب بمؤیدالدولةمجدالدین و المکنی بابی المظفر از اکابر بنی منقذ اصحاب ق
سابلغتنامه دهخداساب . (اِخ ) نام پسر ادریس نبی بوده و خود مردی دانا و حکیم . عقیده ٔ بعضی این است که نخستین پیغمبر آدم صفی و آخرین ساب بن ادریس است . وی و پیروان وی بپرستش کواک
بالالغتنامه دهخدابالا. (ق ،اِ) فراز. (فرهنگ اسدی ). مقابل نشیب . بر. (هفت قلزم ) (آنندراج ). معال . (منتهی الارب ). زبر. (برهان قاطع)(انجمن آرای ناصری ). فوق . روی . (غیاث اللغا