صفدلغتنامه دهخداصفد. [ ص َ ف َ ] (اِخ ) سامی بیک آرد: قصبه ای است مرکز قضاء صفد در سنجاق عکا از ولایت بیروت . 45هزارگزی مشرق عکا و قریب 5000 تن در این مکان سکونت دارند و بر کوه
صفدلغتنامه دهخداصفد. [ ص َ ف َ ] (اِخ ) قضای صفد یکی از سنجاقهای پنجگانه ای است که سنجاق عکا را تشکیل می دهد و در انتهای شمال شرقی سنجاق واقع و از طرف مشرق بولایت سوریه و از سو
صفدلغتنامه دهخداصفد. [ص َ ف َ ] (ع مص ) بند کردن کسی یا چیزی را و محکم نمودن . (منتهی الارب ). بند کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). || (اِ) بند. (منتهی الارب ) (دهار
سفدلغتنامه دهخداسفد. [ س َ ف َ ] (اِ) سپند و آن تخمی باشد که جهت چشم زخم در آتش ریزند. || سپد است که زمین باشد و به عربی ارض گویند. (برهان ) (آنندراج ).
سفدلغتنامه دهخداسفد. [س ِ ف َ ] (اِخ ) نام روز پنجم باشد از سالها و ماههای شمسی و در این روز فارسیان جشن کنند و عید سازند بنا بر قاعده ٔ کلیه ای که میان ایشان معمول است که چون
صفدیلغتنامه دهخداصفدی . [ ص َ ف َ ] (اِخ ) عبدالقادربن عمربن حبیب . وی یکی از مشاهیر و بزرگان ادباست و در صفد معلم اطفال بود. او را تائیه ای معروف است وجمعی از ادبا آن را شرح کر
صفدیلغتنامه دهخداصفدی . [ ص َ ف َ ] (اِخ ) نابلسی . وی در نیمه ٔ قرن هفتم هجری می زیست . سلطان صالح نجم الدین ایوب وی را بکتابت گرفت و به سال 641 هَ . ق .او را فرمود تا در کار ف
صفدریلغتنامه دهخداصفدری . [ ص َ دَ ] (حامص مرکب ) دریدن صف . شکافتن صف . بهم زدن صف روز نبرد : سروری بی بلا بسر نشودصفدری بی مصاف برناید. خاقانی .رجوع به صف و صفدر شود.
صفدیلغتنامه دهخداصفدی . [ ص َ ف َ ] (اِخ ) عبدالقادربن عمربن حبیب . وی یکی از مشاهیر و بزرگان ادباست و در صفد معلم اطفال بود. او را تائیه ای معروف است وجمعی از ادبا آن را شرح کر
صفدیلغتنامه دهخداصفدی . [ ص َ ف َ ] (اِخ ) نابلسی . وی در نیمه ٔ قرن هفتم هجری می زیست . سلطان صالح نجم الدین ایوب وی را بکتابت گرفت و به سال 641 هَ . ق .او را فرمود تا در کار ف