صفاریلغتنامه دهخداصفاری . [ ص َف ْ فا ] (اِخ ) خلف بن احمدبن علی بن لیث صفار. وی به سال 350 پس از ضعف کار سامانیان ولایت سیستان یافت و از عهده ٔ اداره ٔ آن نیک برآمد و کرمان را ا
صفاریلغتنامه دهخداصفاری . [ ص َف ْ فا ] (اِخ ) طاهربن خلف بن احمدبن علی بن لیث ، رجوع به طاهربن خلف بن احمد... شود.
صفاریلغتنامه دهخداصفاری . [ ص َف ْ فا ] (اِخ ) طاهربن محمد. رجوع به صفاریان و رجوع به طاهربن محمد... شود.
سفاریلغتنامه دهخداسفاری . [ س ِ ] (اِ) ساق خوشه ٔ گندم یعنی علفی که بخوشه ٔ گندم پیوسته است و میان آن مجوف میباشدو آن را به عربی جُل ّ خوانند. (برهان ) (آنندراج ).
صفاریةلغتنامه دهخداصفاریة. [ ص ُ ری ی َ ] (ع اِ) مرغی است از انواع عصافیر، یا همان صافر است . (منتهی الارب ). تُبُشِّر. (منتهی الارب ). اصقع. (منتهی الارب ). بنجشک زرد. (مهذب الاس
صفاریانلغتنامه دهخداصفاریان . [ ص َف ْ فا ](اِخ ) یا آل لیث یا آل صفار. نام سلسله ای از ملوک ایران است که در حدود نیم قرن بر قسمت شرقی ایران حکومت داشتند. سرسلسله ٔ این خاندان یعقو
صفاریزلغتنامه دهخداصفاریز. [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مهربان بخش کبودراهنگ شهرستان همدان . 44هزارگزی شمال باختری قصبه ٔ کبودرآهنگ و 7هزارگزی شمال خاوری خبرارخی . تپه ماهور. سردس
صفاریةلغتنامه دهخداصفاریة. [ ص ُ ری ی َ ] (ع اِ) مرغی است از انواع عصافیر، یا همان صافر است . (منتهی الارب ). تُبُشِّر. (منتهی الارب ). اصقع. (منتهی الارب ). بنجشک زرد. (مهذب الاس
صفاریانلغتنامه دهخداصفاریان . [ ص َف ْ فا ](اِخ ) یا آل لیث یا آل صفار. نام سلسله ای از ملوک ایران است که در حدود نیم قرن بر قسمت شرقی ایران حکومت داشتند. سرسلسله ٔ این خاندان یعقو
صفاریزلغتنامه دهخداصفاریز. [ ص َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مهربان بخش کبودراهنگ شهرستان همدان . 44هزارگزی شمال باختری قصبه ٔ کبودرآهنگ و 7هزارگزی شمال خاوری خبرارخی . تپه ماهور. سردس