صفارلغتنامه دهخداصفار. [ ص َف ْ فا ] (اِخ ) احمدبن محمدبن عبداﷲبن یوسف ، رجوع به احمدبن محمدبن عبداﷲ یوسف ... شود.
سفارلغتنامه دهخداسفار. [ س ِ ] (ع اِ) مهار یا چرم یا آهن که بر پشت بینی استر نهند چنانکه حکمت مر اسب را. اسفرة و سفر و سفائر، جمع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آ
صفاریةلغتنامه دهخداصفاریة. [ ص ُ ری ی َ ] (ع اِ) مرغی است از انواع عصافیر، یا همان صافر است . (منتهی الارب ). تُبُشِّر. (منتهی الارب ). اصقع. (منتهی الارب ). بنجشک زرد. (مهذب الاس
صفاریانلغتنامه دهخداصفاریان . [ ص َف ْ فا ](اِخ ) یا آل لیث یا آل صفار. نام سلسله ای از ملوک ایران است که در حدود نیم قرن بر قسمت شرقی ایران حکومت داشتند. سرسلسله ٔ این خاندان یعقو
صفاریلغتنامه دهخداصفاری . [ ص َف ْ فا ] (اِخ ) خلف بن احمدبن علی بن لیث صفار. وی به سال 350 پس از ضعف کار سامانیان ولایت سیستان یافت و از عهده ٔ اداره ٔ آن نیک برآمد و کرمان را ا