صفاحلغتنامه دهخداصفاح . [ ] (اِخ ) ابن عبدمناة الشاعر از بنی کلیب بن حبشیةبن سلول از بطون خزاعة است . (عقدالفرید چ محمد سعیدالعریان ج 3 ص 332).
صفاحلغتنامه دهخداصفاح . [ ص َف ْ فا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه از صفح . غفار. صفوح . عفوّ. درگذرنده ٔ گناه . بخشنده ٔ جرم . آمرزگار.
صفاحلغتنامه دهخداصفاح . [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صفح است . (منتهی الارب ). رجوع بدان لغت شود. || چیزی است شبیه به مسحه که بر رخسار می برآید و بسبب آن رخسار فراخ می گردد و آن در اسب مک
سفاحلغتنامه دهخداسفاح . [ س َف ْ فا ] (ع ص ) مرد بسیارعطا و فصیح و قادر بر سخن . (غیاث ) (آنندراج )(منتهی الارب ). آنکه قادر باشد بر سخن گفتن . (مهذب الاسماء). || خونریز. (غیاث
سفاحلغتنامه دهخداسفاح . [ س ِ ] (ع مص ) زنا کردن . (غیاث ) (آنندراج ) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). با کسی زنا کردن . (المصادر زوزنی ) : چنانکه اگر بعضی از آن اقوال و تقری
صفاحةلغتنامه دهخداصفاحة. [ ص ُف ْ فا ح َ ] (ع ص ، اِ) واحد صفاح است . (منتهی الارب ). رجوع به صفاح شود.
صفاحةلغتنامه دهخداصفاحة. [ ص ُف ْ فا ح َ ] (ع ص ، اِ) واحد صفاح است . (منتهی الارب ). رجوع به صفاح شود.
ارماحلغتنامه دهخداارماح . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ رُمح . نیزه ها : بصواعق بوارق صفاح و لوامع شوارع ارماح او را در کوره ٔ دمار و تنوربوار می سوزانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی ).