سالولغتنامه دهخداسالو. (اِ) جامه ٔ سفید و تنگ لایق دستار. (آنندراج ). پارچه ای که از آن دستارو لباس زنانه درست میشد. (فرهنگ نظام ) : ز عقدهای سپیچ بهاری و سالوعمودها همه افراشتن
صعلوکدیکشنری عربی به فارسیولگرد , اسمان جل , خانه بدوش , باصدا راه رفتن , پياده روي کردن , با پا لگد کردن , اوره بودن , ولگردي کردن , اواره , فاحشه , اوارگي , ولگردي , صداي پا
صعلوکلغتنامه دهخداصعلوک . [ ص ُ ] (اِخ ) ملک بهاءالدین . وی یکی از ملوک خراسان است که ایلی مغول پذیرفته بود و جنتمور او را بخدمت اگتای قاآن فرستاد. (تاریخ مغول ص 166). و رجوع به
صعلوکلغتنامه دهخداصعلوک . [ ص ُ ] (اِخ ) (دز...) قلعه ای است بر جانب شمال اسفراین . (نزهة القلوب ص 149، 390).
صعلوکلغتنامه دهخداصعلوک . [ ص ُ ] (اِخ ) ابوجعفر. چون احمدبن اسماعیل به سال 29 به ری شد و آن ناحیت صافی کرد وی را به ری خلیفت خویش کرد و خود به هرات شد. (احوال و اشعار رودکی تأل
صعلوکلغتنامه دهخداصعلوک . [ ص ُ ] (اِخ ) محمدبن علی . مؤلف حبیب السیر آرد: نصربن احمدبن اسماعیل سامانی وی را بجای سیمجور دواتی والی ری ساخت و او همچنان ببود تا به سال 310 بیمار