صعرورلغتنامه دهخداصعرور. [ ص ُ ] (ع اِ) صمغ بسته و منجمد و صمغ دراز و باریک در هم پیچیده . || چیزی است زردرنگ سطبر خشک با اندک نرمی . || نمی که اول از سوراخ پستان برآید یا فله فش
ثعرورلغتنامه دهخداثعرور. [ ث ُ ] (ع اِ) مرد کوتاه . || سرطرثوت و بر آن . || بر گیاه ذؤنون . || بیخ پیاز دشتی . || خیار کوچک . || دستنبویه . || ثؤلول . زگیل . || چیزی مانند سر پ
صارورلغتنامه دهخداصارور. (ع ص ) صاروراء. صارورة. مردی که حج نکرده . || آنکه گرد زن نگردیده . (منتهی الارب ).
صاروراءلغتنامه دهخداصاروراء. (ع ص ) صارور. صارورة. مردی که حج نکرده . || آنکه گرد زن نگردیده است . (منتهی الارب ).
صارورةلغتنامه دهخداصارورة. [ رَ ] (ع ص ) صارور. صاروراء. مردی که حج نکرده . (منتهی الارب ). حج ناکرده . (دستورالاخوان ) (مهذب الاسماء). || آنکه گرد زن نگردد. (منتهی الارب ).
ازدولغتنامه دهخداازدو. [ اُ دو / اَ دَ / دُو ] (اِ) صمغ. صمغی است که از آن حلوا پزند. (سروری از نسخه ٔ میرزا). صمغی است که حلوای آن بغایت لطیف شود و منفعت دهد درد کمر را. (مؤید
گوه گردانلغتنامه دهخداگوه گردان . [ گ َ ] (اِ مرکب ) گوه غلطان و جعل . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ). خبزدوک . سرگین گردان . گوه گردانک . سرگین گردانک . جُعَل . (منتهی الارب ). دَحرو