صعدةلغتنامه دهخداصعدة. [ ص َ دَ ] (اِخ ) آبی است میان دو علم بنی سلول . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
صعدةلغتنامه دهخداصعدة. [ ص َ دَ ] (اِخ ) یاقوت آرد: مخلافی است به یمن . بین آن و صنعاء شصت فرسنگ و بین آن و خیوان شانزده فرسنگ است . و از حسن بن محمد مهلبی آرد: صعدة شهری آبادان
صعدةلغتنامه دهخداصعدة. [ ص َدَ ] (ع اِ) ماده خر. (منتهی الارب ). || گورخر و گورخران . (غیاث اللغات ). || آلت و دست افزار. (منتهی الارب ). || (ص ) نیزه ٔ راست و راست رسته که محتا
سادةلغتنامه دهخداسادة. [ دَ ] (ع اِ) مهتران . ج ِ سید و سائد، بمعنی مهتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، سادات . و سادات جمع الجمع سائد باشد. (غیاث ) (آنندراج ).
صعدة عارملغتنامه دهخداصعدة عارم . [ ص َ دَ ت ُ رِ ] (اِخ ) موضعی است و فراء در امالی خود انشاد کند:فوافی بخمر سوق صعدة عارم حسوم السری ماتستطاع مآوبُه .(معجم البلدان ).
بنات صعدةلغتنامه دهخدابنات صعدة. [ ب َ ت ُ ص َ دَ ] (ع اِ مرکب ) خران وحشی .خران جوان . (از المرصع). خر دشتی . (مهذب الاسماء).
ابن صعدهلغتنامه دهخداابن صعده . [ اِ ن ُ ص َ دَ ] (ع اِ مرکب ) حمار وحشی . گور. گورخر. حمارالوحش . خر وحشی . فَرا. سُکَین .
صعد الموقفدیکشنری عربی به فارسیبالا بردن , نشان دادن , توپ زدن(- ) پيشوندي است بمعني -پيش -و -قبل از- و -درجلو-
waningدیکشنری انگلیسی به فارسیکاهش می یابد، کم شدن، رو بکاهش گذاشتن، نقصان یافتن، وارفتن، به آخر رسیدن، خرد شدن
صعدة عارملغتنامه دهخداصعدة عارم . [ ص َ دَ ت ُ رِ ] (اِخ ) موضعی است و فراء در امالی خود انشاد کند:فوافی بخمر سوق صعدة عارم حسوم السری ماتستطاع مآوبُه .(معجم البلدان ).
بنات صعدةلغتنامه دهخدابنات صعدة. [ ب َ ت ُ ص َ دَ ] (ع اِ مرکب ) خران وحشی .خران جوان . (از المرصع). خر دشتی . (مهذب الاسماء).
ابن صعدهلغتنامه دهخداابن صعده . [ اِ ن ُ ص َ دَ ] (ع اِ مرکب ) حمار وحشی . گور. گورخر. حمارالوحش . خر وحشی . فَرا. سُکَین .
قیوانلغتنامه دهخداقیوان . [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است در صعده از بلاد خولان یمن . حارث بن عمرو خولانی درباره ٔ آن اشعاری دارد. (از معجم البلدان ). شهری است در یمن مر خولان را. (منته