صعداءلغتنامه دهخداصعداء. [ ص ُ ع َ ] (ع ص ، اِ) دم سرد دراز. (منتهی الارب ). نفس دراز. (مهذب الاسماء). تنفس الصعداء؛ ای التنفس الممدود. (بحر الجواهر). تنفس طویل ممدود. دم سرد. آه
صَعَداًفرهنگ واژگان قرآنصعودي - آنچه دائماً بيشتر مي شود (عذاب صعد آن عذابي است که دائما بيشتر ميشود ، و معذب را مغلوبتر ميکند )
صدآءلغتنامه دهخداصدآء. [ ص َدْ ] (اِخ ) چاهی است یا چشمه ای است که شیرین تر از آن آبی در عرب نیست . (منتهی الارب ) (قطر المحیط). و رجوع به صَدّاء شود.
صدآءلغتنامه دهخداصدآء. [ ص َدْ ] (ع ص ) کتیبة صدآء؛ لشکر غرق آهن که از آن بوی زنگ آید. (منتهی الارب ). و در قطر المحیط کتیبة صدأی ضبط کرده است .
صداءلغتنامه دهخداصداء. [ ص َ دَ ] (ع اِ) زنگ آهن و مس و جز آن . (منتهی الارب ). زنگار آهن . (بحر الجواهر)(مهذب الاسماء) (دهار) : جام جهان نمای از خجلت او صَدَاء پذیرفته است . (س
دشواریلغتنامه دهخدادشواری . [ دُش ْ ] (حامص مرکب ) اشکال . سختی . زحمت . عسرت . (ناظم الاطباء). تعسر. تکاید. حرج . (منتهی الارب ). شق . (دهار). صعتر. صعداء. صعدد. صعوبة. عسر. عسرة
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن یوسف بن شبل . برادر وی ابوعلی الحسین بن عبداﷲ معروف به ابن الشبل بغدادی حکیم و فیلسوف و متکلم و فاضل و ادیب بود واو مرثیه ٔ
دملغتنامه دهخدادم . [ دَ ] (اِ) نفس . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (لغت محلی شوشتر، خطی ) (دهار) (منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه ٔ حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ] (اِخ ) بنت سعدبن ربیعة. معشوقه ٔ قیس بن ملوح بن مزاحم ، معروف به مجنون لیلی : بلبل به غزل طیره کند اعشی راصلصل به نوا سخره کند لیلی را. منوچهر
صدآءلغتنامه دهخداصدآء. [ ص َدْ ] (اِخ ) چاهی است یا چشمه ای است که شیرین تر از آن آبی در عرب نیست . (منتهی الارب ) (قطر المحیط). و رجوع به صَدّاء شود.