صعبةلغتنامه دهخداصعبة. [ ص َ ب َ ] (اِخ ) دختر عبداﷲبن مالک حضرمی است . وی بنقل اسدالغابة خواهر علأبن حضرمی است . ابن قتیبه در عیون الاخبار آرد: صعبة از بنات فارس بود، ابوسفیان
صعبةلغتنامه دهخداصعبة. [ ص َ ب َ ] (ع ص ) تأنیث صعب : دابة صعبة؛ چاروائی سرکش . (منتهی الارب ). || زن تند و سرکش . (منتهی الارب ).
ثعبةلغتنامه دهخداثعبة. [ ث ُ ب َ / ث َ ب َ ] (ع اِ) نوعی از کربسه ٔ سبزسر خبیث ، ج ، ثعب . || موش . || درختی است .
صابةلغتنامه دهخداصابة. [ ب َ ] (ع اِمص ) عاهت . مصیبت . || ضعف و سستی عقل . یقال : فی عقله صابة؛ ای طرف من الجنون . || (اِ) درختی است تلخ . ج ، صاب . (منتهی الارب ).
صعبدیکشنری عربی به فارسیدشوار , پر زحمت , پرالتهاب , صعب الصعود , خامکار , زشت , بي لطافت , ناشي , سرهم بند , غير استادانه , سخت , مشکل , سخت گير , صعب , گرفتگير , باريک بين , مشکل پسن
عرضیةلغتنامه دهخداعرضیة. [ ع ُ ضی ی َ ] (ع ص نسبی ) ناقة عرضیة؛ أی صعبة. (منتهی الارب ). ماده شتر که در او سختی و صعوبت باشد. (از اقرب الموارد). || (اِمص ) فیه عرضیة؛ یعنی در او
طلحةلغتنامه دهخداطلحة. [ طَ ح َ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲ التیمی ، معروف به طلحةالفیاض . یکی از بخشندگان معروف است . وی را ابن الصعبة نیز گویند، چه صعبه دختر عبداﷲبن عماد الحضرمی و خو
ذورلیةلغتنامه دهخداذورلیة. [ ] (اِخ ) در عیون الانباء ذیل (طبقات الاطباء الاسکندرانیین و من کان فی ازمنتهم من الاطبا النصاری و غیرهم ) در ترجمه ٔ یحیی النحوی آمده است : و قام بعد
نزقةلغتنامه دهخدانزقة. [ ن َ زِ ق َ] (ع ص ) تأنیث نَزِق . (از اقرب الموارد). رجوع به نَزِق شود. || ناقة نزقة؛ صعبةالانقیاد. (اقرب الموارد) (از المنجد). نِزاق . (المنجد). سرکش .