صباسرعتلغتنامه دهخداصباسرعت . [ ص َ س ُ ع َ ] (ص مرکب ) در تندروی به مانند باد صبا. تندرو. بشتاب رو : صباسرعتی رعدبانگ ادهمی که بر برق پیشی گرفتی همی . (بوستان ).رجوع به صبا و رجوع
صبرسنجلغتنامه دهخداصبرسنج . [ ص َس َ ] (نف مرکب ) مخفف صبرسنجنده . آنچه بردباری دیگری را آزماید. کسی که صبر دیگری را بسنجد : امتحان صبرسنج کیست اسیرتا سیه کرده ای دو ابرو را.جلال
صحراسفیدلغتنامه دهخداصحراسفید. [ ص َ س ِ] (اِخ ) دهی از دهستان میمند بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد 42000گزی شمال خاور فیروزآباد. کنار راه مالرو میمند به سیمکان . جلگه ، معتدل ، مالاری
صدستونلغتنامه دهخداصدستون . [ ص َ س ُ ] (ص مرکب ) قصر یا خانه ای که دارای ستونهای متعدد باشد : یکی بانگ برزد بخواب اندرون که لرزان شد آن خانه ٔ صدستون .فردوسی .