صریرلغتنامه دهخداصریر. [ ص َ ] (ع مص ) فریاد کردن و بانگ سخت برآوردن . || بانگ زدن گوش کسی از باعث تشنگی . || سرمازده شدن گیاه . (منتهی الارب ). || جرست کردن قلم و در و پالان شت
ثریرلغتنامه دهخداثریر. [ ث ُ رَ ] (اِخ ) بصیغه ٔ تصغیر، جائی است نزدیک انصاب الحرم که متصل به مستوفر است و گویند ناحیه ای است از نواحی حجاز که آنجا مال و ثروتی از ابن زبیر بوده
صريردیکشنری عربی به فارسیصداي غوک دراوردن , شکوه وشکايت کردن , غژغژ کردن , صداي لولا ي روغن نخورده , جيرجيرکفش , جيغ وفرياد شکيدن (مثل جغد يا موش) , با صداي جيغ صحبت کردن , با جيغ وفريا
سريردیکشنری عربی به فارسیبستر , کف , حرف توخالي وبي معني , خوابگاه (درکشتي يا ترن) , هرگونه تختخواب تاشو , تختخواب سفري , رختخواب بچگانه , برانکار يا تخت مخصوص حمل مريض , جنايت کار , از
صریرالغتنامه دهخداصریرا. [ ص َ ] (اِ) نام گلی است که آن را بستان افروز وتاج خروس خوانند. (برهان ) (فهرست مخزن الادویه ). || بنات وردان . (فهرست مخزن الادویه ). || بادروج . (الفاظ
صریرةلغتنامه دهخداصریرة. [ ص َ رَ ] (ع اِ) درهم نقد کرده شده . || آنکه در صره بسته باشد. (منتهی الارب ).
صریمتفرهنگ انتشارات معین(صَ مَ) [ ع . صریمة ] 1 - (مص ل .) دل بر انجام کاری نهادن ، عزم جزم کردن . 2 - (اِ.) تودة ریگ .
صریرالغتنامه دهخداصریرا. [ ص َ ] (اِ) نام گلی است که آن را بستان افروز وتاج خروس خوانند. (برهان ) (فهرست مخزن الادویه ). || بنات وردان . (فهرست مخزن الادویه ). || بادروج . (الفاظ
صریرةلغتنامه دهخداصریرة. [ ص َ رَ ] (ع اِ) درهم نقد کرده شده . || آنکه در صره بسته باشد. (منتهی الارب ).
شنهفرهنگ انتشارات معین( ~ .) (اِ.) 1 - آواز و صدای چیزی (مانند صریر قلم و آواز نفیر و نای و سورنای ). 2 - آواز جانوران (اهلی و وحشی ).
جرستلغتنامه دهخداجرست . [ ج ِ رِ ] (ع اِ صوت ) صریر. (مجمل اللغة) . صریر؛ بانگ قلم و در و تخت و جز آن . (از دستور اللغة). رَنّه . (مصادر زوزنی ).- بجرست آوردن چیزی ؛ به آواز نر