صریح ➊ [کلام]فرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ریح ➊ [کلام]، روشن، واضح، مصرح، آشکار، شفاف رُک، بیپرده، صاف، پوستکنده، عریان، ساده، بیغلوغش عامهفهم نامبهم، بدون
نصلغتنامه دهخدانص . [ ن َص ص ] (ع اِ) هر کلام صریح که واضح و آشکار باشد. (ناظم الاطباء) : و مهیاشد امیرالمؤمنین از برای ایستادگی در آن کار که به او حواله نمود خدا وی را واجب
رالغتنامه دهخدارا. (ح ) در زبان فارسی آن را «علامت مفعول صریح » دانسته اند. در نهج الادب چنین آمده است : «برای معانی گوناگون آید اول «را»ی علامت مفعول که برای اظهار مفعولیت ما
کلاملغتنامه دهخداکلام . [ ک َ ] (ع اِ) سخن یا سخن با فایده ای که بنفسه کفایت کند. اسم جنس است و بر قلیل و کثیر واقع شود. و درتعریف آن گفته اند که ، صفتی که جاندار بتواند آنچه را
ادبیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ت] ادبی، سبکدار مغلق، مبهم، دوپهلو لطیف، دلنواز، ظریف [کلام] ادبیه ناگذر صریح رمانتیک، شورانگیز، شدید[کلام]