صرولغتنامه دهخداصرو. [ ص َرْوْ ] (اِ) به معنی شوکران است و آن بیخی باشد که از یزد وتفت آورند و بعضی گویند دورس است و آن گیاهی باشد که هر که بیخ آن را بخورد جنون بهم رساند. (بره
ثرولغتنامه دهخداثرو. [ ث َرْوْ ] (ع مص ) بسیار شدن . || بسیار گردانیدن . بسیار عدد گردانیدن چیزی را. || زیاده کردن مال و غیر آن . || به بسیاری غلبه کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
صرودلغتنامه دهخداصرود. [ ص َ ] (معرب ، اِ) سردسیر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) : صرمایش نه سرمای صرود که زمهریرآن تگرگ از دماغ ریزد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 9).
صرواتلغتنامه دهخداصروات . [ ص َ رَ ](اِخ ) گویا ج ِ صروة است که به واحد برگشته است و آن قریه ها است از سواد حله ٔ مزیدیة. (معجم البلدان ).
صرواحلغتنامه دهخداصرواح . [ ص ِ ] (اِخ ) حصاری است در یمن در نزدیکی مأرب . گویند از بناهای سلیمان بن داود است . ابن درید در امالی خویش از شاعری آورده است : حل ّ صرواح فابتنی فی
صرودلغتنامه دهخداصرود. [ ص َ ] (معرب ، اِ) سردسیر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) : صرمایش نه سرمای صرود که زمهریرآن تگرگ از دماغ ریزد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 9).
صرواتلغتنامه دهخداصروات . [ ص َ رَ ](اِخ ) گویا ج ِ صروة است که به واحد برگشته است و آن قریه ها است از سواد حله ٔ مزیدیة. (معجم البلدان ).
صرواحلغتنامه دهخداصرواح . [ ص ِ ] (اِخ ) حصاری است در یمن در نزدیکی مأرب . گویند از بناهای سلیمان بن داود است . ابن درید در امالی خویش از شاعری آورده است : حل ّ صرواح فابتنی فی