صرصرلغتنامه دهخداصرصر. [ ] (اِخ ) در نسخه ٔ حبیب السیر چ 1 سنگی تهران آن را از بلاد اقلیم چهارم شمرده است و در چ خیام بشکل خرخیر نوشته شده است و بامقابله ای با معجم البلدان چ مص
صرصرلغتنامه دهخداصرصر. [ ص َ ص َ ] (اِخ ) دو ده است به بغداد علیا و سفلی و این بزرگتر است از علیا. (منتهی الارب ). دو دیه از سواد بغداد است . صرصر علیا و صرصر سفلی و هر دو برکرا
صرصرلغتنامه دهخداصرصر. [ ص َ ص َ ] (اِخ ) نام دو جایگاه بغداد است از نواحی صرصر علیا از قرای نهرالملک در طرف جنوبی سیب واقع است و سفلی شهرکیست در طرف شمالی آن و در طریق الحاج وا
سرسرلغتنامه دهخداسرسر. [ س ُ س ُ ] (ص ) نادان و ابله و بیهوده . || (اِ) حماقت و نادانی . || جنون و شوریدگی . || حجاب و پوشش و سرپوش . || براده . || رنده . (ناظم الاطباء).
سرسرلغتنامه دهخداسرسر. [ س ُ س ُ ] (ص ) در تداول مردم قزوین ، آنکه اُنس نگیرد. آنکه به مهربانی نرم نشود. آنکه به تنهائی و دوری از دیگران مایل باشد. (یادداشت مؤلف ).
سرسرلغتنامه دهخداسرسر. [ س ُ س ُ ] (ع اِ فعل ) کلمه ٔ امر یعنی در آی به قصد و اراده ٔ کارهای مهم و عالی . (ناظم الاطباء). امر است کسی را به معالی امور، یعنی کارهای شریف و برتر ا
صَرْصَرٍفرهنگ واژگان قرآنباد سخت و سمي - باد بسيار سرد - باد پر سر و صدا ( که مستلزم سخت وزيدن نيز هست)
صرصر کوه پیکرلغتنامه دهخداصرصر کوه پیکر. [ ص َ ص َ رِ پ َ / پ ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایت از اسب و شترقوی هیکل و جلد باشد. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ).
صرصرصفتلغتنامه دهخداصرصرصفت . [ ص َ ص َ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ) همانند باد صرصر. تند و تیز : صرصرصفت در صفدری ، تیغش چو تیغ حیدری بر سینه ٔدیو و پری ، از خلد ابرار آمده .خاقانی .
صرصرانلغتنامه دهخداصرصران . [ ص َ ص َ ] (ع اِ) نوعی از ماهی تابان هموار. (منتهی الارب ). رجوع به صرصرانی شود.
صرصرانگیزلغتنامه دهخداصرصرانگیز. [ ص َ ص َ اَ ] (نف مرکب ) طوفان کننده . بوجودآورنده ٔ غوغا : آتش تیغ صرصرانگیزش زهره ٔ بوقبیس آب کند.خاقانی .
صرصر کوه پیکرلغتنامه دهخداصرصر کوه پیکر. [ ص َ ص َ رِ پ َ / پ ِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایت از اسب و شترقوی هیکل و جلد باشد. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ).
صرصرصفتلغتنامه دهخداصرصرصفت . [ ص َ ص َ ص ِ ف َ ] (ص مرکب ) همانند باد صرصر. تند و تیز : صرصرصفت در صفدری ، تیغش چو تیغ حیدری بر سینه ٔدیو و پری ، از خلد ابرار آمده .خاقانی .