سرخدیکشنری فارسی به انگلیسیaflame, blush, cardinal, damask, florid, red, rose, roseate, rubicund, ruddy
صرخةدیکشنری عربی به فارسیفرياد خوشحالي , صداي مخصوص هر حيوان (مثل صداي قورباغه) , فرياد کردن , سروصداراه انداختن , فرياد زدن , نعره کشيدن , صدا , نعره , هلهله
صرخیانلغتنامه دهخداصرخیان . [ ص ُ ] (اِخ ) صرخیانک .قریه ای از قراء بلخ و نسبت بدان صرخیانی و صرخیانکی است . (سمعانی ورق 351 ب ). گویا معرب سرخیان باشد.
صرخیانکیلغتنامه دهخداصرخیانکی . [ ص ُ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب به صرخیانک . (سمعانی ). رجوع به صرخیانی شود.
صرخیانیلغتنامه دهخداصرخیانی . [ ص ُ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن حامدصرخیانی . وی از ابواسحاق بن ابراهیم بن احمدبن محمد المذکر المروزی و از وی قاضی ابوسعد عبدالکریم بن احمدبن ابراهیم وزا