صحراءدیکشنری عربی به فارسیبيابان , دشت , صحرا , شايستگي , استحقاق , سزاواري , ول کردن , ترک کردن , گريختن
صرماءلغتنامه دهخداصرماء. [ ص َ ] (ع ص ) دشت بی آب . (منتهی الارب ). || ناقه ٔ کم شیر. (منتهی الارب ).
صمحاءةلغتنامه دهخداصمحاءة.[ ص ِ ءَ ] (ع ص ، اِ) زمین درشت . (منتهی الارب ). زمین سخت درشت . (مهذب الاسماء). رجوع به کلمه ٔ بالا شود.
صحراءلغتنامه دهخداصحراء. [ ص َ ] (ع ص ) صفت مشبهه ٔ مؤنث اصحر. || خرماده ٔ سرخ و سپیدی آمیخته . یقال : حمار اصحر و اَتان ٌ صحراء. (منتهی الارب ).
صبحاءلغتنامه دهخداصبحاء. [ ص َ ] (ع ص ) تأنیث اصبح . زن فورموی . (منتهی الارب ). زنی که موی سرخ و سپید دارد خلقةً. || (اِخ ) نام اسپی . (منتهی الارب ).
جاحظلغتنامه دهخداجاحظ. [ ح ِ ] (اِخ ) عمروبن بحربن محبوب بن فزارة الکنانی البصری ، مکنی به ابوعثمان و معروف به جاحظ. رئیس فرقه ٔ معروف جاحظیه از فرقه های معتزله . وی در حدود سنه
صرماءلغتنامه دهخداصرماء. [ ص َ ] (ع ص ) دشت بی آب . (منتهی الارب ). || ناقه ٔ کم شیر. (منتهی الارب ).
صمحاءةلغتنامه دهخداصمحاءة.[ ص ِ ءَ ] (ع ص ، اِ) زمین درشت . (منتهی الارب ). زمین سخت درشت . (مهذب الاسماء). رجوع به کلمه ٔ بالا شود.
صحراءلغتنامه دهخداصحراء. [ ص َ ] (ع ص ) صفت مشبهه ٔ مؤنث اصحر. || خرماده ٔ سرخ و سپیدی آمیخته . یقال : حمار اصحر و اَتان ٌ صحراء. (منتهی الارب ).