صرارلغتنامه دهخداصرار. [ ص َرْ را ] (ع اِ) تزدک . (ربنجنی ). جَزد. (دستور اللغة). زنجره . زَلَّه .چیک . (تحفه ). صَرّارَه . و این غیر صراراللیل است .
صرارلغتنامه دهخداصرار. [ ص ِ ] (ع اِ) رشته که بر پستان اشتر بندند. پستان بند ناقه . ج ، اَصِرَّة. (منتهی الارب ). || جایهای بلند. (منتهی الارب ).
صرارلغتنامه دهخداصرار. [ ص ِ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مدینه . (منتهی الارب ). گفته اند صرار موضعی است در سه میلی مدینه بر طریق عراق . (قول خطابی ) (معجم البلدان ). آبی است در حر
سرارلغتنامه دهخداسرار. [ س ِ ] (اِخ ) وادیی است که صنعا را می شکافد و گاهی که باران آید آب در آن فزون شود و در سنوان ریزد و دریاچه مانندی شود. (از معجم البلدان ).
سرارلغتنامه دهخداسرار. [ س ِ ] (ع اِ) شکنهای کف دست و پیشانی و اَسِرّة جمع آن است . (منتهی الارب ). خط پیشانی و کف دست . ج ، اسراء، اسره . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || آنچه
سرارلغتنامه دهخداسرار. [ س ِ ] (ع مص ) با کسی راز گفتن . (مجمل اللغة). مسارة. با کسی راز کردن . (المصادر زوزنی ) : صد نشان است از سرار و از جهارلیک بس کن پرده زین هم برمدار. مول
صراراللیللغتنامه دهخداصراراللیل . [ ص َرْ را رُل ْ ل َ ] (ع اِ مرکب ) به شب بانگ کننده . (دستورالاخوان ). الجدجد. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و اسمه شبیه بصوته و هو اکبر من الجندب ،
صرارةلغتنامه دهخداصرارة. [ ص َ رَ ] (ع ص ) آنکه حج نکرده باشد. || آنکه گرد زن نگردد. || ج ِ صرورة بهمین معنی . (منتهی الارب ).
صراراللیللغتنامه دهخداصراراللیل . [ ص َرْ را رُل ْ ل َ ] (ع اِ مرکب ) به شب بانگ کننده . (دستورالاخوان ). الجدجد. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). و اسمه شبیه بصوته و هو اکبر من الجندب ،
صرارةلغتنامه دهخداصرارة. [ ص َ رَ ] (ع ص ) آنکه حج نکرده باشد. || آنکه گرد زن نگردد. || ج ِ صرورة بهمین معنی . (منتهی الارب ).