صدغلغتنامه دهخداصدغ . [ ص َ ] (ع مص ) دوش با دوش برابر رفتن با کسی . || داغ و نشان کردن شتر را. || کشتن مورچه را. || برگردانیدن کسی را از کار و راندن . || باز داشتن ظالم را از ظلم او. || برنگردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ).
صدغلغتنامه دهخداصدغ . [ ص ُ ] (ع اِ) مابین چشم و گوش مردم . (منتهی الارب ) (بحر الجواهر) (مقدمه ٔ ترجمان القرآن ). میان گوشه ٔ ابرو و گوش است و آن را شقیقه نیز گویند. (غیاث اللغات ). میان دنبال چشم و گوش . (مهذب الاسماء). بناگوش . (تفلیسی ). کلالک . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و رجوع به صدغه شود.
سیذقلغتنامه دهخداسیذق . [ ذَ ] (ع اِ) چرغ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به سیدنوق و سیذنوق شود.
شدقلغتنامه دهخداشدق . [ ش َ دَ ] (ع اِ) فراخی کنج دهان . (منتهی الارب ). فراخی دهان . (از اقرب الموارد).
شدقلغتنامه دهخداشدق . [ ش ِ ] (ع اِ) کنج دهان از جانب باطن رخسار. (منتهی الارب ). شدقان . (اقرب الموارد). ج ، اَشداق . (اقرب الموارد) : چون به قوم خود رسید آن مجتباشدق او بگرفت باز او شد عصا. مولوی .|| هر دو جانب رودبار و هر دو کن
صدغتینلغتنامه دهخداصدغتین . [ ص ُ غ َ ت َ ] (ع اِ) هر دو صدغة. (غیاث اللغات ). رجوع به صدغة و صدغ و صدغین شود.
صدغةلغتنامه دهخداصدغة. [ ص ُ غ َ ] (ع اِ) جای نرم که میان گوشه ٔابرو و گوش است . (غیاث اللغات ). رجوع به صدغ شود.
صدغینلغتنامه دهخداصدغین . [ ص ُ غ َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ صدغ . دو صدغ . دو بناگوش . رجوع به صدغ و صدغتین شود.
کلالکلغتنامه دهخداکلالک . [ ] (اِ) صدغ . بر جایگاه صدغ دوپاره استخوان است صلب که آن عصب را که از دماغ بیرون آمده است و به عضله صدغ پیوسته پوشیده دارد... و صدغ کلالک باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ، در آخر باب دوم از گفتار چهارم از کتاب نخستین اندر شناختن استخوانهای سر).
اصداغلغتنامه دهخدااصداغ . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ صُدْغ . (دهار) (منتهی الارب ). ج ِ صُدْغ ، بمعنی مابین چشم و گوش مردم . و موی پیچیده بر صدغ فروهشته . (آنندراج ). بناگوشها. موهای بناگوش و میان چشمهاو گوشها و موها که بر این مواضع باشند. ج ِ صدغ ، بمعنی میان چشم و گوش و موی پیچیده بر این جایگاه . (از
مصدوغلغتنامه دهخدامصدوغ . [ م َ ] (ع ص ) شتر که بر صدغ وی داغ و نشان کرده باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ): بعیر مصدوغ ؛ شتری که در صدغ وی داغ باشد. (ناظم الاطباء). بعیر مصدغ . (منتهی الارب ).
صدغتینلغتنامه دهخداصدغتین . [ ص ُ غ َ ت َ ] (ع اِ) هر دو صدغة. (غیاث اللغات ). رجوع به صدغة و صدغ و صدغین شود.
صدغةلغتنامه دهخداصدغة. [ ص ُ غ َ ] (ع اِ) جای نرم که میان گوشه ٔابرو و گوش است . (غیاث اللغات ). رجوع به صدغ شود.
صدغینلغتنامه دهخداصدغین . [ ص ُ غ َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ صدغ . دو صدغ . دو بناگوش . رجوع به صدغ و صدغتین شود.
مصدغلغتنامه دهخدامصدغ . [ م ُ ص َدْ دَ ] (ع ص ) شتر که بر صدغ وی داغ و نشان نهاده باشند. (منتهی الارب ) (از آنندراج ): بعیر مصدغ ؛ شتری که مابین چشم و گوش وی را داغ کرده باشند. (ناظم الاطباء). مصدوغ . (منتهی الارب ).