صددلغتنامه دهخداصدد. [ ] (اِخ ) شهری است بر مرز و بوم شمالی اسرائیل چنانکه موسی و حزقیال قرار دادند (سفر اعداد 34: 8 و حزقیال 47: 15) بسیاری گمان دارند که صدد همان صدد حالیه اس
صددلغتنامه دهخداصدد. [ ص َ دَ ] (ع اِ) نزدیکی . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (دهار). || رویاروی . (منتهی الارب ). مقابله و برابری چیزی . (غیاث اللغات ). مقابله . (ربنجنی ). ال
سددلغتنامه دهخداسدد. [ س َدَ ] (ع اِمص ) درستی و راستی در کردار و گفتار، و آن مقصور از سداد است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
سددلغتنامه دهخداسدد. [ س ُ دَ ] (اِخ ) قریه ای است شش فرسنگ ونیم میانه جنوب و مغرب منامه . (فارسنامه ٔ ناصری ).
سددلغتنامه دهخداسدد. [ س ُ دَ ] (ع اِ) ج ِ سُدّه ، و آن مرضی است : جگر را قوی گرداند [ افسنتین ] و سدد را بگشاید. (الابنیه عن حقایق الادویه ). رجوع به سُدّه شود.
صددرجهلغتنامه دهخداصددرجه . [ ص َ دَ رَ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) منقسم بصد درجه . صد قسمت : گرماسنج صد درجه . || (اصطلاح هندسه ) یک صدم درجه .
صددروازهلغتنامه دهخداصددروازه . [ ص َ دَ زَ ] (اِخ ) به یونانی هکاتم پیلس نام شهری است که در دوره ٔ سلوکیان و اشکانیان رونقی داشته است . در باب محل این شهر عقاید مختلف است ولی اکثر
صددرجهلغتنامه دهخداصددرجه . [ ص َ دَ رَ ج َ / ج ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) منقسم بصد درجه . صد قسمت : گرماسنج صد درجه . || (اصطلاح هندسه ) یک صدم درجه .
صددروازهلغتنامه دهخداصددروازه . [ ص َ دَ زَ ] (اِخ ) به یونانی هکاتم پیلس نام شهری است که در دوره ٔ سلوکیان و اشکانیان رونقی داشته است . در باب محل این شهر عقاید مختلف است ولی اکثر
صداندرصدفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهصددرصد؛ تمامی و همگی؛ کلاً؛ تماماً: ◻︎ صداندرصد این دشت جای من است / بلند آسمانش هوای من است (فردوسی: ۲/۲۸).
نظریة قراردادcontract theoryواژههای مصوب فرهنگستاننظریهای که در صدد توضیح ترتیبات قراردادهایی است که در سامانهها تنظیم میشوند و دارای ویژگیهایی مانند، عقلانیت کامل فردی، اطلاعات ناهمسان و چشمانداز ناکاملا