صدارلغتنامه دهخداصدار. [ ص ِ ] (ع اِ) جامه ای است که سر آن مانند مقنعه و دامن آن هر دو دوش و سینه را می پوشد و بفارسی پرهیچه گویند. و فی المثل : کل ذات صدار خالةٌ، ای من حق الرج
صدارلغتنامه دهخداصدار. [ ص ُ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک مدینه و آن را صدارة نیز گویند. (منتهی الارب ).
سدارلغتنامه دهخداسدار. [ س ِ ] (ع اِ) پرده مانندی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شبه الکلة تعرض فی الخباء. (اقرب الموارد).
صدارتلغتنامه دهخداصدارت . [ ص ِ رَ ] (ع اِمص ) منصبی بوده است بعهد صفویه . مؤلف تذکرةالملوک آرد: لازمه ٔ منصب مطلق صدارت تعیین حکام شرع و مباشرین اوقاف تفویضی و ریش سفیدی جمعی س
صدارتلغتنامه دهخداصدارت . [ ص ِ رَ ] (ع مص ، اِمص ) بالانشینی . (غیاث اللغات ).بالانشین شدن . (مقدمه لغت میرسید شریف ) : در مقامی که صدارت بفقیران بخشندچشم دارم که بجاه از همه اف
صدارتلغتنامه دهخداصدارت . [ ص ِ رَ ] (ع اِمص ) منصبی بوده است بعهد صفویه . مؤلف تذکرةالملوک آرد: لازمه ٔ منصب مطلق صدارت تعیین حکام شرع و مباشرین اوقاف تفویضی و ریش سفیدی جمعی س
صدارتلغتنامه دهخداصدارت . [ ص ِ رَ ] (ع مص ، اِمص ) بالانشینی . (غیاث اللغات ).بالانشین شدن . (مقدمه لغت میرسید شریف ) : در مقامی که صدارت بفقیران بخشندچشم دارم که بجاه از همه اف
صدارسلغتنامه دهخداصدارس . [ ص َ / ص ِ رَ / رِ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) جائی که آواز تا بدانجا رسد. رجوع به صدا شود.