شخیریلغتنامه دهخداشخیری . [ ش ِخ ْ خی ] (ص نسبی ) منسوب است به شخیر که نام اجدادی است . (از انساب سمعانی ).
سخریلغتنامه دهخداسخری . [س ُ ری ی ] (ع ص ) مطیع و فرمانبردار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و از این معنی است قوله تعالی : لیتخذ بعضهم بعضاً سخریاً. (قرآن 32/43). || آنکه مردم بر وی بسیار فسوس کنند. (منتهی الارب ).
سخریلغتنامه دهخداسخری . [ س ِ ری ی ] (ع مص ) تکلیف کردن کسی را به چیزی که نمیخواهد. || چیره شدن بر کسی . (منتهی الارب ). || (اِمص ) ریشخند. فسوس ، و از این معنی است قول خدای تعالی : فاتخذتموهم سخریاًحتی انسوکم ذکری . (قرآن 110/23 سوره
ابوالفضللغتنامه دهخداابوالفضل . [ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) احمدبن محمد صخری خوارزمی . رجوع به احمدبن محمد... شود.
فطراسالئینلغتنامه دهخدافطراسالئین . [ف ُ ل ِ ] (معرب ، اِ) کرفس صخری است که کرفس جبلی نامند. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به فطراسالیون شود.