صخرةدیکشنری عربی به فارسیتخته سنگ , سنگ , گرداله , تکان نوساني دادن , جنباندن , نوسان کردن , تخته سنگ يا صخره , سنگ خاره , صخره , جنبش , تکان
صخرةلغتنامه دهخداصخرة. [ ص َ رَ ] (اِ خ ) سنگی است در بیت المقدس و آن را صخره ٔ صَمّاء نیز گویند. (غیاث اللغات ). سنگی است در بیت المقدس مانند حجرالاسود مکه ، مزار است و چون حجرین گویند مراد آن صخرة و حجرالاسود است . رجوع به فهرست سفرنامه ٔ ناصرخسرو و رجوع به نزهةالقلوب ج <span class="hl" dir
صخرةلغتنامه دهخداصخرة. [ ص َ رَ ] (اِخ ) وی خواهر حصین عمری است که از فتاکان بود و با کمک اُخینس جهنی ، مردی بازرگان از مردم کنده را بکشتند و مال او را قسمت کردند، سپس اخینس حصین را بفریفت و او را بکشت . چون دیری بگذشت و از حصین خبری بازنیامد صخرة خبر وی از همسایگان خود مراح وجرم بپرسید و چون
صخرةلغتنامه دهخداصخرة. [ ص َ رَ ] (ع اِ) سنگ بزرگ سخت . (منتهی الارب ). سنگ بزرگ و سخت . (مهذب الاسماء). سنگ . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). سنگ بزرگ . (غیاث اللغات ). خرسنگ . تخته سنگ . گران سنگ . رضمة جلمد. لر : چو کوشم نهم بر سر سدره پای چو خواهم کنم در دل صخره
سخرهلغتنامه دهخداسخره . [ س ُ رَ / رِ ] (از ع ، ص ، اِ) مطیع و فرمانبردار. || آنکه او را هر کس مقهور و فرمانبر سازد. || آنکه بر وی بسیار مردم فسوس کنند. (منتهی الارب ). و در عربی بمعنی مسخرگی و استهزاء باشد. (برهان ). آنکه بر او استهزا و خنده کنند یعنی مسخره
صخرة موسیلغتنامه دهخداصخرة موسی . [ ص َ رَ ت ُ سا ] (اِخ ) نام آن در قرآن عزیز آمده است و در بلد شروان قرب دربند است . (معجم البلدان ذیل همین کلمه ). ودر ذیل کلمه ٔ شروان آرد: گویند به قرب آن صخره ٔ موسی علیه السلام است که ماهی را در آنجا فراموش کرد، فی قوله تعالی : قال ارایت اذ اوینا الی الصخرة ف
صخرة موسیلغتنامه دهخداصخرة موسی . [ ص َ رَ ت ُ سا ] (اِخ ) نام آن در قرآن عزیز آمده است و در بلد شروان قرب دربند است . (معجم البلدان ذیل همین کلمه ). ودر ذیل کلمه ٔ شروان آرد: گویند به قرب آن صخره ٔ موسی علیه السلام است که ماهی را در آنجا فراموش کرد، فی قوله تعالی : قال ارایت اذ اوینا الی الصخرة ف
قبةالصخرةلغتنامه دهخداقبةالصخرة. [ ق ُب ْ ب َ تُص ْ ص َ رَ ] (اِخ ) بنائی است که به امر عبدالملک خلیفه ٔ اموی به سال 72 هَ . ق . بر بالای صخره ٔ ذبائح دراورشلیم نزدیک مسجد اقصی ساخته شد. (ذیل المنجد).