صخبدیکشنری عربی به فارسیبانگ , غوغا , سروصدا , غريو کشيدن , مصرانه تقاضا کردن , اشفتگي , اغتشاش , اشوب , گردنکشي , تلا طم
صاخبدیکشنری عربی به فارسیپر سر وصدا , پر سر و صدا , خشن , داد و بيداد کن , سرکش , سر و صدا و اشوب کردن
صاخبلغتنامه دهخداصاخب . [ خ ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صخب . بانگ کننده . سخت بانگ کننده . (اقرب الموارد).
صاخبةلغتنامه دهخداصاخبة. [ خ ِ ب َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث صاخب : لنا الصاخبة من البغل و لکم الصامت من النخل . (از نامه ٔ رسول خدا (ص ) به حارثةبن قطن ). رجوع به حارثةبن قطن شود.
صخابلغتنامه دهخداصخاب . [ ص َخ ْ خا ] (ع ص ) مرد با بانگ و فریاد. (منتهی الارب ). || خروشان : نهری صخاب و جوئی پرآب یافتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 355). || مرد درشت آواز پلیدزبا