صحرلغتنامه دهخداصحر. [ ص َ ] (ع مص ) پختن چیز را. || بجوش آوردن آفتاب دماغ کسی را و اذیت دادن آنرا. (منتهی الارب ). || گرم کردن شیر تا سوخته شود. (تاج المصادر بیهقی ).
صحرلغتنامه دهخداصحر. [ ص ُ ] (اِخ ) وی دختر لقمان است و برادر او را لقیم نام بود. و لقیم و صحر بغارت شدند و شتران بسیار یافتند و لقیم بخانه شد و صحر شتری از آن لقیم را بکشت و پدر خویش لقمان را طعامی ساخت و لقمان چون دانست شتر از آن لقیم است از رشکی که بر فرزند خود میبرد دختر را چنان بزد که د
تسلیم برشیshear yielding, shear bandingواژههای مصوب فرهنگستانوارد آوردن تنش بر ماده، فراتر از نقطۀ تسلیم، چنانچه بدون تغییر حجم دچار کجریختی شود
شارش برشیshear flow, shear layerواژههای مصوب فرهنگستان1. در مکانیک سیالات، شارشی که در آن تنش برشی وجود دارد 2. در مکانیک جامدات، حاصلضرب تنش برشی در کوچکترین بعد سطحمقطع یک عضو جدارنازک
چینش قائم باد تکسمتیunidirectional vertical wind shear, rectilinear wind shearواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن جهت بُردار چینش قائم باد با ارتفاع تغییر نمیکند
برش 8shearواژههای مصوب فرهنگستانحالتی که نیروهای داخلی پدیدآورندۀ آن موجب لغزش یک صفحه بر صفحۀ مجاور شود
صحراویلغتنامه دهخداصحراوی . [ ص َ ] (ص نسبی ) منسوب به صحراء. و رجوع به صحراء شود. || (اِ) قسمی گرگ آدمخوار.
صحراءدیکشنری عربی به فارسیبيابان , دشت , صحرا , شايستگي , استحقاق , سزاواري , ول کردن , ترک کردن , گريختن
صحارلغتنامه دهخداصحار. [ ص ُ ] (ع اِ) اسمی است مشتق از صحر. یقال هؤلاء صحار؛ یعنی بنوالصحراء. و آنان از بنی قضاعةاند که در بیابان نجد جای گرفتند. زهیربن جناب گوید:ستمنعها فوارس ُ من بلی ّو تمنعها الفوارس من صُحار. (معجم البلدان ).|| عرق اسبان یا تب آنها.
صحراویلغتنامه دهخداصحراوی . [ ص َ ] (ص نسبی ) منسوب به صحراء. و رجوع به صحراء شود. || (اِ) قسمی گرگ آدمخوار.
مصحرلغتنامه دهخدامصحر. [ م ُ ح ِ ] (ع ص ) کسی که به صحرا بیرون می شود. (ناظم الاطباء). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
اصحرلغتنامه دهخدااصحر. [ اَ ح َ ] (ع ص ) سرخ سپیدآمیخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نزدیک به اصهب . (قطر المحیط)(از اقرب الموارد). و گویند: حمار اصحر و اتان صحراء. (از اقرب الموارد). || خاکی مایل به سرخی . (از اقرب الموارد). خاکی مایل به سرخی که در خفااندکی به سفیدی زند. (از قطر المحیط). ||