صحيحدیکشنری عربی به فارسیدرست , صحيح , صحيح کردن , اصلا ح کردن , تاديب کردن , شايسته , چنانکه شايد وبايد , مناسب , مربوط , بجا , بموقع , مطبوع , راست , پابرجا , ثابت , واقعي , حقيقي , ر
صحائفلغتنامه دهخداصحائف . [ ص َ ءِ ](ع اِ) ج ِ صحیفه . (منتهی الارب ) (دهار) : یاقلم را زهره باشد که بسربرنویسد بر صحائف زآن خبر. (مثنوی ). || نامه ای که در آن نیکیها و بدیها نوی
whoppedدیکشنری انگلیسی به فارسیعجیب و غریب، بتندی افتادن یا زدن، بطور قاطع شکست دادن، شلپ شلپ کردن، پیش افتادن از
صحیحلغتنامه دهخداصحیح . [ ص َ ] (ع ص ) درست . (مهذب الاسماء). تندرست . (دهار) (غیاث اللغات ). پاک از عیب . (غیاث اللغات ). راست . سالم . تندرست . مقابل غلط و سقیم و بیمار. سدید.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی مافروخی مکنی به ابوالفتح . مؤلف کتاب محاسن اصفهان او را در زمره ٔ متقدمین اهل ادب اصفهان یاد کند و گوید: استاد ابوالفتح احمدبن
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن زیدبن یسار ابوالعباس ثعلب النحوی اللغوی الخراسانی . امام کوفیین در نحو و لغت . و ثقة و بادیانت . وی ایرانی و از موالی بنوشیب
ابوالعلاءلغتنامه دهخداابوالعلاء. [ اَ ب ُ ل ع َ ] (اِخ ) معرّی . احمدبن عبداﷲبن سلیمان بن محمدبن سلیمان بن احمدبن سلیمان بن داود المطهربن زیادبن ربیعةبن الحارث بن ربیعه ٔ تنوخی معری