صحالغتنامه دهخداصحا. [ص َ ] (اِخ ) یکی از محاضر سلمی و آن یکی از دو کوه است در طی و در آن آبها و نخل است . (معجم البلدان ).
سحالغتنامه دهخداسحا. [ س ِ ] (ع اِ) عنوان نامه . (شرفنامه ). بند نامه . (دهار). سحاءة : مر تن نعمت راطاعت سر است نامه ٔ نیکی را طاعت سحاست . ناصرخسرو.ترا که رشته ٔ ایمان ز هم گ
سهالغتنامه دهخداسها. [ س ُ ] (اِخ ) ستاره ٔ معروف باریک در بنات النعش و آن متصل است با ستاره ٔ دوم از سه ستاره ٔ بنات . (غیاث ) (آنندراج ). ستاره ای است ریزه و بسیار خفی در بنا
صحافةدیکشنری عربی به فارسیروزنامه نگاري , فشار , ازدحام , جمعيت , ماشين چاپ , مطبعه , مطبوعات , جرايد , وارداوردن , فشردن زور دادن , ازدحام کردن , اتوزدن , دستگاه پرس , چاپ
صحارلغتنامه دهخداصحار. [ ص َ ] (اِخ ) قصبه ٔ عمان است از جانب جبل و آن شهری است بزرگ و خوش هوا و پرمیوه و بنای آن با آجر و ساج است و در آن ناحیت چنان شهری نیست و گفته اند نسبت آ
صحارلغتنامه دهخداصحار. [ ص ُ ] (اِخ ) ابن عیاش عبدی . یکی از نسابین و خطبای عصر معاویه و ازخوارج است . وی درک خدمت رسول (ص ) کرد و از او دو یاسه حدیث روایت کند. از اوست : کتاب ا