صبوحیفرهنگ فارسی عمیدشرابی که صبح زود بخورند.⟨ صبوحی زدن: (مصدر لازم) [قدیمی] نوشیدن شراب در بامداد: ◻︎ بر من که صبوحی زدهام خرقه حرام است / ای مجلسیان راه خرابات کدام است (سعدی۲: ۳۴۷).
صبوحیلغتنامه دهخداصبوحی . [ ص َ ] (اِخ ) شاعری است . و صاحب آتشکده گوید بعضی او را بدخشانی شمرده اند اما چون بهروی مشهور بوده است بنام او در اینجا رقمی شد. گویند بعزم سیاحت به هندوستان رفته در آنجا وفات یافت . از اوست :چنان از ناله شب دل تنگ سازم پاسبانش راکه برخیزد رود با من گذارد آست
صبوحیلغتنامه دهخداصبوحی . [ ص َ ] (اِخ ) شاعری است . و صاحب آتشکده گوید شعر بسیاری در مثنویات گفته و این شعر در وصف اصفهان ازوست :چه شهری ز وسعت برون از گمان نگین دان و فیروزه ٔ آسمان . (آتشکده ٔ آذر ذیل شعرای جرفادقان ).و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.<b
صبوحیلغتنامه دهخداصبوحی . [ ص َ ] (اِخ ) شاعری است . و صاحب مجالس النفائس آرد که وی شیرازی است و نانوائی میکرد و هرچه هرروزه از دکان حاصل میکرد در راه درویشان و دردمندان صرف میکرد؛ و شعر او نیکوست . از اوست :عاشق سرگرم او خشتی که زیر سرنهادسوخت چندانی که آخر سر به خاکستر نهاد.هرجا
گپباتchatbot, chatterbotواژههای مصوب فرهنگستانبرنامهای نرمافزاری یا دستورگانی که برای شبیهسازی مکالمة یک شخص واقعی طراحی شده است متـ . بات گپزن
سیبویهلغتنامه دهخداسیبویه . [ ب ِ وَی ْه ْ / بوی َ ] (اِخ ) عمروبن عثمان بن قنبر مولی بنی الحارث بن کعب بن عمربن وعلةبن خالدبن مالک بن أدد، مکنی به ابوبشر یا ابوالحسن . ایرانی و از مردم شیراز است و امام النحاة لقب اوست . او نحو را از خلیل ، عیسی بن عمر، یونس و
شبوةلغتنامه دهخداشبوة. [ ش َ وَ ] (ع مص ) بلند گردیدن . (منتهی الارب ). || روشن شدن و درخشیدن روی بعد از تغیر. || سیخ پا گردیدن اسب . || افروختن آتش . (از منتهی الارب ).
شبوةلغتنامه دهخداشبوة. [ ش َب ْ وَ ] (اِخ ) پایتخت قدیم حضرموت واقع در جنوب جزیرةالعرب است که در آن بناهای قدیم بسیار از جمله معبد «سین » رب النوع ماه میباشد. آثاری که در این شهر به دست آمده است مربوط به قرن 5 قبل از میلاد و قبل از آن می باشد. (از الموسوعة ال
صبوحیانلغتنامه دهخداصبوحیان . [ ص َ ] (اِ مرکب ) مفرد آن صبوحی ، منسوب به صبوح . صبوحی خورندگان : گرچه صبوح فوت شد کوش که پیش از آفتاب زآن می آفتاب وش یاد صبوحیان کنی .خاقانی .
حسین صبوحیلغتنامه دهخداحسین صبوحی . [ ح ُ س َ ن ِ ص َ ] (اِخ ) شاعر موسیقی دان و هنرمند سده ٔ یازدهم هجری بود. از خوانسار برخاست و به تبریز شده و از آنجا باتفاق ملا واصب به گیلان رفت و نزد میرزا عبداﷲ وزیر لاهیجان مقرب گردید. چهارتار نیکو مینواخت و قصه ٔ حمزه ٔ و شاهنامه خوب میخواند و هفت مثنوی سرو
بهشت صبوحیلغتنامه دهخدابهشت صبوحی . [ ب ِ هَِ ص َ ] (اِ مرکب )شراب بهشتی که در بامدادان نوشند. (ناظم الاطباء).
صبوحی دادنلغتنامه دهخداصبوحی دادن . [ ص َ دَ ] (مص مرکب ) تصبیح . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). نوشانیدن صبوح .
صبوحی زدنلغتنامه دهخداصبوحی زدن . [ ص َ زَ دَ ] (مص مرکب ) صبوحی نوشیدن . نوشیدن شراب در بامداد : بر من که صبوحی زده ام خرقه حرامست ای مجلسیان راه خرابات کدامست ؟ سعدی .- صبوحی زده ؛ که صبوحی نوشیده باشد، که شرا
یکشنبدلغتنامه دهخدایکشنبد.[ ی َ / ی ِ شَم ْ ب َ ] (اِ مرکب ) یکشنبه : اگر توانی یکشنبه را صبوحی کن کجا صبوحی نیکو بود به یکشنبد. منوچهری .و رجوع به یکشنبه شود.
صبوحی دادنلغتنامه دهخداصبوحی دادن . [ ص َ دَ ] (مص مرکب ) تصبیح . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). نوشانیدن صبوح .
صبوحی زدنلغتنامه دهخداصبوحی زدن . [ ص َ زَ دَ ] (مص مرکب ) صبوحی نوشیدن . نوشیدن شراب در بامداد : بر من که صبوحی زده ام خرقه حرامست ای مجلسیان راه خرابات کدامست ؟ سعدی .- صبوحی زده ؛ که صبوحی نوشیده باشد، که شرا
صبوحی ساختنلغتنامه دهخداصبوحی ساختن . [ ص َ ت َ ] (مص مرکب ) صبوحی خوردن . صبوحی ساز کردن : صبوحی ساز خاقانی و کار آب کن یعنی که آب کار بازارم چنان آمد که من خواهم .خاقانی .
صبوحی کردنلغتنامه دهخداصبوحی کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شراب نوشیدن در بامداد ویا شراب نوشیدن از بامداد تا گاه خفتن : اگر توانی یک شنبه را صبوحی کن کجا صبوحی نیکو بود به یک شنبد. منوچهری .شب که صبوحی نه بهنگام کردخون زیادش سیه
صبوحیانلغتنامه دهخداصبوحیان . [ ص َ ] (اِ مرکب ) مفرد آن صبوحی ، منسوب به صبوح . صبوحی خورندگان : گرچه صبوح فوت شد کوش که پیش از آفتاب زآن می آفتاب وش یاد صبوحیان کنی .خاقانی .
حسین صبوحیلغتنامه دهخداحسین صبوحی . [ ح ُ س َ ن ِ ص َ ] (اِخ ) شاعر موسیقی دان و هنرمند سده ٔ یازدهم هجری بود. از خوانسار برخاست و به تبریز شده و از آنجا باتفاق ملا واصب به گیلان رفت و نزد میرزا عبداﷲ وزیر لاهیجان مقرب گردید. چهارتار نیکو مینواخت و قصه ٔ حمزه ٔ و شاهنامه خوب میخواند و هفت مثنوی سرو
بهشت صبوحیلغتنامه دهخدابهشت صبوحی . [ ب ِ هَِ ص َ ] (اِ مرکب )شراب بهشتی که در بامدادان نوشند. (ناظم الاطباء).