صبوحلغتنامه دهخداصبوح .[ ص َ ] (اِخ ) نام وی میرزا محمدعلی و از نجبای اصفهان است . نظر بحدت ذهن از بیشتر صنایع مطلع بود و چهار تار را خوب میزد. این شعر ازوست و بد نگفته است :پائ
صبوحلغتنامه دهخداصبوح . [ ص َ ] (ع اِ) بامدادی از شیر و شراب و مانند آن ، خلاف غبوق . (منتهی الارب ). شرابی که بوقت بامداد خورده میشود، ضد غبوق که بوقت شام خورند. (غیاث اللغات )
سبوحلغتنامه دهخداسبوح . [ س َ ] (ع ص ) شناور. || اسب خوش رفتار. (منتهی الارب ). فرس سبوح . (اقرب الموارد). اسب تیزرو. (دهار).اسبی که گویی آشنا میکند در رفتن . (مهذب الاسماء).
سبوحلغتنامه دهخداسبوح . [ س َب ْ بو ] (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء). یکی از اسماء الهی . (غیاث ) (آنندراج ). یکی از اسماء حُسنی ̍ است . (مؤلف ). گاهی از این
سبوحلغتنامه دهخداسبوح . [ س ُ / س َب ْ بو ] (ع ص ) از صفات باری تعالی است زیرا که او را تسبیح و منزه از هر بدی میکنند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
صبوح کردنلغتنامه دهخداصبوح کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوردن شراب در بامدادان : و دستوری داریم فردا صبوح باید کرد که بامداد باغ خوشتر باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347). حصیری باپ
صبوح خوارلغتنامه دهخداصبوح خوار. [ ص َ خوا / خا ] (نف مرکب ) خورنده ٔ صبوح . آنکه صبوحی خورد : نوشین چو دم صبوح خواران مشکین چو دهان روزه داران . خاقانی .رجوع به صبوح شود.
صبوحةلغتنامه دهخداصبوحة. [ ص َ ح َ ] (ع ص ، اِ) ناقه ای که آن را پگاه دوشند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
صبوح کردنلغتنامه دهخداصبوح کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوردن شراب در بامدادان : و دستوری داریم فردا صبوح باید کرد که بامداد باغ خوشتر باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347). حصیری باپ
صبوح خوارلغتنامه دهخداصبوح خوار. [ ص َ خوا / خا ] (نف مرکب ) خورنده ٔ صبوح . آنکه صبوحی خورد : نوشین چو دم صبوح خواران مشکین چو دهان روزه داران . خاقانی .رجوع به صبوح شود.
صبوحی دادنلغتنامه دهخداصبوحی دادن . [ ص َ دَ ] (مص مرکب ) تصبیح . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). نوشانیدن صبوح .
صبوحی کردنلغتنامه دهخداصبوحی کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شراب نوشیدن در بامداد ویا شراب نوشیدن از بامداد تا گاه خفتن : اگر توانی یک شنبه را صبوحی کن کجا صبوحی نیکو بود به یک شنبد