صبغهواژهنامه آزادرنگ، واژۀ عربی است ولی اخیراً در فارسی به کار می رود؛ مثال:این رویداد صبغۀ سیاسی دارد، یعنی رنگ سیاسی دارد.
صبغهفرهنگ انتشارات معین(ص ِ غَ یا غِ ) [ ع . صبغة ] (اِ.) 1 - ماده ای که با آن چیزی را رنگ کنند. 2 - دین و ملت .
صبغةلغتنامه دهخداصبغة. [ ص ُ غ َ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما به پختن درآمده و از دنباله رنگ گرفته . (منتهی الارب ). البسر قد نضج بعضها. (اقرب الموارد).
صبغةلغتنامه دهخداصبغة. [ ص ِ غ َ ] (ع اِ) رنگ . (منتهی الارب ) : مرد چون بالغ شد آن طفلی بمردرومیی شد صبغه ٔ زنگی سپرد. مولوی .|| دین و ملت . (منتهی الارب ). دین نیک . (مقدمه ٔ
صبغة الغتنامه دهخداصبغة ا. [ ص ِ غ َ تُل ْ لاه ] (اِخ ) او راست : دو حاشیه ٔ کبری و صغری که گردآورده از هیجده حاشیه است . (کشف الظنون ج 1 ص 164). مؤلف الاعلام گوید: صبغةاﷲبن روح
wryingدیکشنری انگلیسی به فارسیجیغ کشیدن، به اطراف چرخاندن، خم کردن، پیچ خوردن، دهن کجی کردن، چرخیدن، اریب شدن
صبغةلغتنامه دهخداصبغة. [ ص ُ غ َ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما به پختن درآمده و از دنباله رنگ گرفته . (منتهی الارب ). البسر قد نضج بعضها. (اقرب الموارد).