صبح فاملغتنامه دهخداصبح فام . [ ص ُ ] (ص مرکب ) صبح رنگ . به رنگ صبح . سپید. روشن : چه شد که بادیه بربود رنگ خاقانی که صبح فام شد از راه و شامگون آمد. خاقانی .یوسف من گرگ مست باده
صبحلغتنامه دهخداصبح . [ ] (اِخ ) یا جزیره ٔ علویه ، و آن به نقل صاحب نخبة الدهر به مسافت یکصد میل از پس جزیرةالسعادة از جزائر خالدات واقع و در آن کانی از یاقوت است که همانند آن
صبحلغتنامه دهخداصبح . [ ص َ ] (ع مص ) آمدن کسی را بامداد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || غارت بردن بر کسی در بامداد. (اقرب الموارد). || صبوحی دادن . (تاج المصادر بیهقی ). با
شامگونلغتنامه دهخداشامگون . (ص مرکب ) شام مانند. همچون شام تاریکی و تیرگی : چه شدکه بادیه بربود رنگ خاقانی که صبح فام شد از راه و شامگون آمد.خاقانی .
سرکه فشانلغتنامه دهخداسرکه فشان . [ س ِ ک َ / ک ِ ف َ / ف ِ ] (نف مرکب ) سخت در عتاب کردن . (رشیدی ). کنایه از سخت بیدماغ . (آنندراج ). || بدگوی طعنه زن . (آنندراج ). بدگوی و طاعن .
باده رنگلغتنامه دهخداباده رنگ . [ دَ / دِ رَ ] (ص مرکب ) برنگ باده . برنگ شراب . گلگون . سرخ رنگ . میگون : همه جامه ها کرده پیروزه رنگ دو چشمان پر از خون و رخ باده رنگ . فردوسی .یوس
گرگلغتنامه دهخداگرگ . [ گ ُ ] (اِ) پارسی باستان ورکانا ، اوستایی وهرکه (گرگ )، پهلوی گورگ ، هندی باستان ورکه (گرگ )، ارمنی گل ، کاشانی ور، ورگ ، ورگ ، مازندرانی وُرگ ، کردی ورگ
غالیه فاملغتنامه دهخداغالیه فام . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) برنگ غالیه . سیاه . مشکین . سیه رنگ : همه با جعدهای مشکین بوی همه با زلفهای غالیه فام . فرخی .دل غالیه فام است و رخش چون گل