صبح خوانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ویژگی مرغی که هنگام صبح آواز میخواند.۲. (اسم، صفت فاعلی) (زیستشناسی) [مجاز] بلبل: ◻︎ چه حالت است که گل در سحر نماید روی / چه آتش است که در مرغ صبحخوان گیر
صبح خوانلغتنامه دهخداصبح خوان . [ ص ُ خوا / خا ] (نف مرکب ) (مرغ ...) بلبل : ز پرده ناله ٔ حافظ برون کی افتادی اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودی . حافظ.چه حالت است که گل در سحر نماید
صبحلغتنامه دهخداصبح . [ ] (اِخ ) یا جزیره ٔ علویه ، و آن به نقل صاحب نخبة الدهر به مسافت یکصد میل از پس جزیرةالسعادة از جزائر خالدات واقع و در آن کانی از یاقوت است که همانند آن
صبحلغتنامه دهخداصبح . [ ص َ ] (ع مص ) آمدن کسی را بامداد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || غارت بردن بر کسی در بامداد. (اقرب الموارد). || صبوحی دادن . (تاج المصادر بیهقی ). با
صبح صادقلغتنامه دهخداصبح صادق . [ ص ُ ح ِ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بام دوم . بام پهنا. صبح دوم . صبح راست . فجر دوم ، مقابل صبح کاذب و صبح نخست : چون صبح صادق بردمد میر مرااو می
خوانلغتنامه دهخداخوان . [ خوا / خا ] (نف مرخم )مخفف خواننده و همواره بصورت مرکب استعمال میشود.- آفرین خوان ؛ آنکه تحسین کند. آنکه آفرین گوید : نظامی چو دولت در ایوان اوشب و روز
خروسلغتنامه دهخداخروس . [ خ ُ ] (اِ) خیزآب . (یادداشت بخط مؤلف ). کوهه .موج آب . || هیکلی است شبیه خروس که از کاغذ می سازند. (یادداشت بخط مؤلف ). || قسمی ظرف شراب . پیاله . (ی
مرغلغتنامه دهخدامرغ . [ م ُ ] (اِ) مطلق پرندگان ، و عربان آن را طیر خوانند. (از برهان ). هر طائر که بال و پر و منقار دارد. (غیاث ). مطلق طایر را گویند سوای کرمهای پردار و قدری
پنگلغتنامه دهخداپنگ . [ پ َ ] (اِ) خوشه ٔ خرما. (برهان قاطع). خوشه ٔ خرما پس از جدا کردن خرما که به مصرف سوختن میرسد. خوشه ٔ موز. || چوب که ترکان اغاج گویند. (برهان قاطع). || و